لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

اگر کسی را واقعا دوست دارید ، درکش کنید

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۰ ب.ظ

کسی که شما را می فهمد، زودتر از آنکه به فکر کمک خواستن بیافتید، به فکر کمک کردن میافتد. زودتر از آنکه به فکر گفتن بیافتید به فکر شنیدن میافتد. کسی که شما را میفهمد هنگام ضعفتان نیروی قدم ها و سوی دیده تان میشود (گفتنی نیست که چقدر مادرم تنها دلیل انگیزه و اراده ی من بوده است ) . کسی که شما را میفهمد به شما "حق" میدهد. حتی جایی که بعید است حق داشته باشید.

کسی که شما را نمیفهمد، مدام قضاوتتان میکند. وقتی که با او درددل میکنید، وقتی که با دیگران درددل میکنید، وقتی سکوت میکنید. وقتی تلاش میکنید، وقتی پیروز میشوید و یا به احتمال شکست برمی خورید. کسی که شما را نمیفهمد هر بار به هنگام اضطراب و تقلا کردنتان ضعفتان را گوشزدتان میکند. به هنگام نیازتان همچنان اول به نیازها و توقعات ریز و درشت خودش فکر میکند. کسی که شما را نمیفهمد، به شما "حق" نمیدهد حتی اگر تمام حق یکجا با شما باشد. کسی که شما را نمیفهمد به ندرت سعی میکند شما را بشنود و بفهمد، و ببیند که چه سهمی از حق دارید.

کسی که شما را نمیفهمد، شما را از واژه ها مایوس میکند و به سکوت سوق میدهد و این خیلی تلخ است.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۴ آذر ۹۹ ، ۲۲:۱۰
holy mind

اگر دل دلیل است ، آورده ایم

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۵۱ ب.ظ

ناملایماتی که از تلاطم روزگار و مسلک مردمانش به من رسیده چشمم را به روی بسیاری حقایق باز کرده و درکم را از زندگی عمیق تر. ماحصلِ طلایی اینکه امروز خودم را با همه شکستن ها و برخواستن ها بهتر از هر وقت دیگری می شناسم و بیشتر از هر وقت دیگری دوست دارم. و این شناختن و عاشقانه دوست داشتن مرا سخت قوی کرده. هر چند این نیروی تازه ی سرسخت از دیده ها نهان باشد.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۸:۵۱
holy mind

سهم هر شاگرد فقط یک ورق است

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۳۴ ب.ظ

این روزها فکر می کنم زندگی، چیزی شبیه به کشیدن یک نقاشی است. انگار که معلم نقاشی، ورقهای سفیدش را بین شاگردهای بیشمار کلاسی تقسیم می کند و سهم هر شاگرد تنها ورقی است.

زندگی شاید چیزی شبیه به کشیدن یک نقاشی باشد، وقتی هر از گاهی از فاصله ای دور می ایستی و براندازش میکنی. سخت است ادامه دادن وقتی می بینی آنچه می خواسته ای نشده. سخت است وقتی درگیر نگاه و قضاوت دیگران شده باشی

 گاهی خسته می شوی. می بُری. می خواهی ورق را مچاله کنی بیاندازی دور. اما خوب می دانی که تنها همین یک ورق را داری. و حالا که نقاشی تو را درگیر خودش کرده، نه راه پسی هست و نه راه پیش. تو "باید" بکشی.

چه بد است درگیر این "باید" شدن. اینکه فکر کنی محکومی به ادامه. و این همان بایدیست که "عشق" را در تو می کشد و جایش "عادت" را  بارور می کند.

زندگی شاید چیزی شبیه به کشیدن یک نقاشی باشد . اگر خطهایت را جسورانه گذاشته باشی، اگر کارَت کپی بی ارزشی از کار هم شاگردیهایت نباشد، اگر خودت بوده باشی و آفریننده نقاشی خودت، اگر نقطه ی عطف ات را درست انتخاب کرده باشی و اگر اندازه گیری هایت بر مبنای همان نقطه ی عطف، درست باشند، اگر انحنایی که به زاویه ها بخشیده ای اندازه باشد، اگر پررنگها را کمرنگ و کمرنگها را پررنگ نکشیده باشی تماشای این کاغذی که دیگر سفید نیست لذت بخش ترین اتفاق ممکن است.

می بینی سایه روشنها چه نقاشی ات را زیباتر کرده اند. چه بی روح می شد این نقش اگر این سایه ها نبودند و چه تاریک می شد این صفحه اگر نور، به آنجاها که باید نمی تابید.

زندگی شاید بیش از هر چیز شبیه به کشیدن یک نقاشی باشد و شاید تنها تفاوتشان در این است که خطهای اشتباه زندگی را نمی شود به سادگی خطوط نقاشی پاک کنی. 

 

+ راستی سایه روشن های زندگی شما چیست؟ 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۶ آذر ۹۹ ، ۱۸:۳۴
holy mind
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​