لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی

۲ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

حاج قاسم هم رفت. به حضورش عادت کرده بودیم مثل آن داداش بزرگ معروف دعواهای کودکی ‌مان که هروقت کم می‌ آوردیم از او مایه می‌ گذاشتیم، حاج قاسم هم برگ برنده ی همیشگی بود. هروقت نتانیاهو و ترامپ گنده ‌تر از دهنشان حرف میزدند حاج قاسم را داشتیم که افسارشان را بکشد. که اگر لازم باشد «از اینهم نزدیک‌ تر شود» شاید زورش به پهبادهای فوق پیشرفته و هواپیمای مافوق صوت نمیرسید اما در چشمانش برقی و در لبخندش نیرویی بود که انگار امیدمان میداد. با هر عقیده و مسلکی نمی‌ توانید تحسینش نکنید؛ مردی که تا روز آخر با میز و صندلی مدیریت بیگانه بود و با کوه و بیابان و خار مغیلان آشنا. شاید زودتر از همه فهمید که این دنیا دروغی بیش نیست. که به قول شهریار حیدر بابا، دنیا یالان دنیا دی :( حالا او هم رفته و ما غریب ‌تر شدیم. حاج قاسم رفت مثل کاراکترهای خیبری حاتمی‌ کیا. خیبری ‌هایی که دود ند‌اشتند و سوز داشتند. عاقبت هم مثل همان ‌ها مثل حاج کاظم آژانس جنگید و مثل حاج حیدر بادیگارد شهید شد. روحش شاد.

 

+ عنوان پست کلام امیر المومنین (ع) پس از شنیدن خبر شهادت مالک اشتر 

++ امریکا بداند که هیچ وقت اعتقاد را نمیتواند بکشد . حاج قاسم یک تفکر است 

۰ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۱۴:۰۴
holy mind

نمیفهمند :)

سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۳۲ ق.ظ

توی هر خانه همیشه کسی هست که برای خوردن شیرینی وا رفته ته جعبه داوطلب می‌شود،برای خوردن آن بخش نرم ‌تر موز که نزدیک است خراب بشود، یا برنج ‌هایی که چسبیده به ته قابلمه و سفت شده.این آدم همان است که موقع شام ظرف لب پریده را برای خودش برمی‌ دارد و هیچ وقت آن کسی نیست که آخرین کتلت مانده توی ظرف را بر‌دارد. 

نه،اسمش فداکاری نیست،ایثار هم نیست.شاید واقعا برایش مهم باشد که آخرین تکه کیک شکلاتی را بخورد.شاید شیرینی موزی که تنها نوع باقی‌ مانده است را دوست ندارد.اما می‌خورد،که می‌خواهد بگوید ببینید من چه مهربانم،چه از خود گذشته ام. اما کسی نمی‌بیند،نمی‌فهمد.کم کم آن آدم برای بقیه تبدیل می‌شود به کسی که شیرینی شکلاتی دوست ندارد،کتلت دوست ندارد،برایش مهم نیست سینه بخورد یا بال 

همیشه همینجوری است،آدم‌ ها نمی‌ فهمند به خاطرشان از چه چیزهایی گذشته‌ ایم،به خاطر اینکه به نظرشان خوب ‌تر بیاییم،مهربان‌تر باشیم.کانال تلویزیون را عوض کرده ‌ایم و به جای فیلم فوتبال دیده ‌ایم،آبی بیشتر دوست داشتیم اما قرمز پوشیدیم،نگفته ‌ایم آن کتابی که رویش چای ریخته ‌ای هدیه بوده، عزیز بوده . گفته ‌ایم حالا مهم نیست،اصلا یکی دیگر می‌خرم. 

اینجوری می‌ شود که گاهی خودمان هم دوست‌ داشتنی‌ ترهایمان را از یاد می‌ بریم،خودمان را هم.هیچ‌ وقت هم آدم مهربان و دوست ‌داشتنی ماجرا، ما نیستیم.آدمی هستیم که می‌شنویم: بدسلیقه.من تعجب می‌ کنم از تو.چه جوری اون شیرینی موزی بدمزه‌ ها رو بیشتر از این شکلاتی‌ ها دوست داری؟

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۰۱:۳۲
holy mind
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​