لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی

لب خاموش 4 ساله شد :)

جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۶ ق.ظ

تیر ماه چند سالی است که برایم یاداور خاطرات شیرین مختلفی است . دقیقا 4 سال پیش درچنین روزی بود که من کنکور را برای اولین بار تجربه کردم . و بیماری من دراین روز (البته یک ماه قبل آن ) هم خاطرات جالبی را برای من ثبت کردند . صبح روز شنبه 8 تیر 92 بود که به همراه برادرم راهی محل آزمون شدیم . شب قبل از خواب وسایل لازم را آماده کرده بودم و صبح با طمانینه و فراغ بال ناشتایی میل کردندی و به محل آزمون عزیمت کردندی . وقتی به دانشگاه رسیدم دوستم را دیدم که درآن زمان ایشان در دوران همچون عسل نامزدی قرار داشتند و به طور کلی دور درس خواندن و کنکور را کاملا خط کشیده بود و کاملا از چهره ی بشاش و لپ گل انداخته اش مشخص بود که صرفا برای حضور حداکثری درآنجا حضور دارد . شاید هم به خاطر ساندیسش که شربت شهادت برای من بود حضور به هم رسانیده بود . بعد از خوش بشی کوتاه متوجه شدم دوست عزیزمان نگران و مضطرب است . علت را جویا شدیم و فهمیدیم که هیچ گونه وسیله ای اعم از مداد ، پاک کن ، تراش به همراه خود ندارد . پرسیدم : الحمدالله کارت ورود به جلسه داری ؟ لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت پ ن پ فقط تو داری :/ جای شکر داشت که چنین چیزی را فراموش نکرده بود . پرسیدم : حالا میخوای چیکار کنی ؟ ده دقیقه دیگه درب سالن رو میبندن . گفت : نمیدانم و خیلی خونسرد به چشمان من زل زده بود . دیدم صبر کردن جایز نیست در اقدامی خدا پسندانه مدادم را شکستم و از وسط به دو نیم مساوی تقسیم کردم . پاک کن عزیز تر از جانش هم به این سرنوشت شوم دچار گردید . مداد و پاک کن را به او دادم . و با یکدیگر راهی جلسه ی امتحان شدیم . بعد از جلسه ی کنکور به منزل مراجعه نمودم و خوش حال و مسرور که از دست غول کنکور راحت شده بودم ، خودم را دعوت به خوابی به سان خواب خرس دعوت کردم و تا ساعت 6 عصر باخیال راحت خوابیدم ، پس از بیدار شدن چون از بیکاری رنج میبردم ، تصمیم گرفتم که وبلاگی را برای چندمین بار ایجاد کنم و اینگونه شد که تولد وبلاگ عزیزمان با کنکورمان مصادف شد و مااین را به فال نبک میگیریم . و از همین تربیون تولد وبلاگم را به خودم و شما تبریک و تهنیت عرض میکنم ، و از اینکه درابن مدت به سبب همین وبلاگ ساده توانستم دوستان خوب و مهربانی همچون شما عزیزان پیدا کنم ، خوشحالم . دوستان گلی که خاطرات خوب و بیاد ماندنی بسیاری را برای من رقم زدید . ممنونم از همراهی همگی . :)

پ . ن :  خوشبختانه بنده همان سال اول کنکور را قبول شدم و الان دانشجوی ترم آخر رشته ی مشاوره و راهنمایی هستم و خدارا بسیار شاکرم که تااتمام این دوره ی سخت و جان فرسا تنها چند روزی فرصت باقیست . اما دوست عزیزمان ازدواج کرد و بعد از آن سه نفر شدند و دور درس خواندن را خط کشید و عملا بااین کارش تمام هدف های من از دادن نیمی از مداد و پاک کنم به او را زیر سوال برد 

 نتیجه ی اخلاقی :  هیچ وقت در دوران کنکور عاشق نشوید 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۰۹
holy mind

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​