چو تخت پاره بر موج
تنهایی وجودی ، در ذات ما ریشه دارد و حتی اگر روابط صمیمیانه بی نقص و پرشوری را هم تجربه کنیم، این نوع تنهایی پیوسته با ما بوده و هیچ گاه ما را ترک نمی کند. این تنهایی اغلب زمانی خود را بر ما می نمایاند که ناگهان از زندگی روزمره محروم شده و مجبور به رها کردن حصارهای امنی می شویم که سالهای سال به آنها انس گرفته بودیم . در چنین شرایطی به ناگاه با تنهایی مان مواجه شده و ترسی عظیم ما را فرا می گیرد . تجربه این تنهایی و آگاه شدن از آن، می تواند روابط ما را برای همیشه دستخوش تغییر کند. اما در اغلب مواقع ما هیچ شناختی از این بعد وجود خود نداریم و قبل از اینکه این نوع تنهایی را بشناسیم و وجودمان لبریز از آن شود ، از مواجهه با آن می هراسیم و برای فرار از اضطراب تنهایی، به دنیا و آدم ها و اشیا و حیوان ها، بعنوان ابزارهایی برای رفع این اضطراب نگاه می کنیم. تصور کنید در دریایی طوفانی و بی انتها، تنها رها شده اید، و از این تنهایی و رها شدن بسیار مضطرب هستید. احساس می کنید که هر لحظه در آن غرق خواهید شد، پس شروع می کنید به دست و پا زدن و تلاش می کنید راه نجاتی بیابید. ولی راه نجاتی وجود ندارد و باید خودتان را رها کرده و به دست دریا بسپارید. چیزی نمی گذرد که بدون دست و پا زدن بر روی آب شناور می شوید و دیگر غرق نمی شوید. روبه رو شدن با تنهایی چیزی شبیه این تجربه دریاست.