لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی

چو تخت پاره بر موج

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۲۱ ق.ظ

تنهایی وجودی ، در ذات ما ریشه دارد و حتی اگر روابط صمیمیانه بی نقص و پرشوری را هم تجربه کنیم، این نوع تنهایی پیوسته با ما بوده و هیچ گاه ما را ترک نمی کند. این تنهایی اغلب زمانی خود را بر ما می نمایاند که ناگهان  از زندگی روزمره محروم شده و مجبور به رها کردن حصارهای امنی می شویم که سالهای سال به آنها انس گرفته بودیم . در چنین شرایطی به ناگاه با تنهایی مان مواجه شده و ترسی عظیم ما را فرا می گیرد . تجربه این تنهایی و آگاه شدن از آن، می تواند روابط ما را برای همیشه دستخوش تغییر کند. اما در اغلب مواقع ما هیچ شناختی از این بعد وجود خود نداریم و قبل از اینکه این نوع تنهایی را بشناسیم و وجودمان لبریز از آن شود ، از مواجهه با آن می هراسیم و برای فرار از  اضطراب تنهایی، به دنیا و آدم ها و اشیا و حیوان ها، بعنوان ابزارهایی برای رفع این اضطراب نگاه می کنیم. تصور کنید در دریایی طوفانی و بی انتها، تنها رها شده اید، و از این تنهایی و رها شدن بسیار مضطرب هستید. احساس می کنید که هر لحظه در آن غرق خواهید شد، پس شروع می کنید به دست و پا زدن  و تلاش می کنید راه نجاتی بیابید. ولی راه نجاتی وجود ندارد و باید خودتان را رها کرده و به دست دریا بسپارید. چیزی نمی گذرد که بدون دست و پا زدن بر روی آب شناور می شوید و دیگر غرق نمی شوید. روبه رو شدن با تنهایی چیزی شبیه این تجربه دریاست.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۲۱
holy mind

لطفا دُگم نباشید

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۱۳ ق.ظ

هر یک از ما دارای دیدگاهی شخصی هستیم که به کمک آن پدیده های دنیای اطرافمان را تفسیر کرده و به آنها پاسخ می دهیم. اما باید آگاه باشیم که داشتن یک دیدگاه همان قدر که کمک کننده است، گمراه کننده نیز می باشد و دلبستگی به یک جهان بینی، ما را به تدریج به سمت دگماتیسم و جزم اندیشی سوق می دهد. ما در زندگی روزمره خود معمولا بر مبنای دیدگاهی که برایمان آشناست روزگار می گذرانیم. اما در هنگامه بروز تعارضها، این فرصت را داریم که دیدگاه خود را کنار گذاشته و از دیدگاه دیگری به ماجرا نگاه کنیم. این کار گرچه دشوار است اما می تواند بی نهایت سودمند باشد. هر چند همه ما در درون خود می دانیم که دیدگاه و نگرش ما، تنها دیدگاه معتبر نیست، اما خودشیفتگی و دلبستگی عاطفی به باورهایمان، مانع از این می شود که عینک های دیگر را نیز امتحان کنیم. آنچه این دلبستگی عاطفی را سست می کند در درجه اول پذیرش این امر است که جهان بینی ما وحی منزل نبوده و پایه و اساس آن، مفروضات نسبی و قابل مناقشه است و تعداد این مفروضات هم بسیار بیشتر از آن چیزی است که تصور می کنیم. مرحله بعد این است که در زندگی روزمره پیوسته تمرین کنیم که مفروضاتمان را مورد ارزیابی قرار داده و امور را از دیدگاه دیگران ببینیم.  در نهایت اینکه دیدگاه‌های متفاوت و غالبا متعارض را گرد هم آوریم و بصیرتهای حاصل از آن را با هم تلفیق کنیم. پس یادمان باشد که تفکر بشر اگر به حال خود رها گردد، گرفتار آفت جزم اندیشی می شود.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۱۳
holy mind

من به خودم بدهکارم

پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۹، ۰۸:۵۳ ب.ظ

چند بار است که می آیم این جا بنویسم. اما... 

هر روز که می گذرد به سکوت نزدیک تر می شوم. به خودسانسوری رسیده ام؟ مخاطبی که می خواهم نمی یابم؟ این همان درد ناشی از حرف نزدن ها و سکوت مفرط است؟ این روزها سوال های «چه اتفاقی افتاده است؟» و «چه چیز اذیتت می کند؟» تبدیل شده اند به دو سوال لاینحل که قبل ترها فقط نمی خواستم پاسخشان بگویم و حالا نمی توانم! واقعا نمی توانم. 

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۱۶ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۵۳
holy mind

خودم اینجا و دلم جای دگر است

چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۱:۰۷ ق.ظ


اگر به زندگی روزمره خود صادقانه نگاه کنیم متوجه می شویم که اسیر شتاب و فرار از لحظه حال هستیم. در واقع اغلب اوقات تقلا می کنیم از تجربه فعلی خلاص شده و به لحظات بهتر برسیم. این امر نتیجه طبیعی هدایت شدن زندگی ما توسط اصل لذت است. میل دائم به جستجوی لذت و اجتناب از درد و رنج ، موجب می گردد که ما بطور خودکار، دائما در حال خیال‌ بافی و  تجسم لحظه  بعد( که لذت بخش تر از زمان حال باشد) باشیم.

رونالد سیگل می گوید،  آنچه مضحک است این است که این سبک زندگی، با از کف دادن لحظاتی که واقعا در آن زنده هستیم، نوعی دویدن به سمت مرگ است.

تجربه عمیق آنچه در این لحظه رخ می دهد، جایگزین خوبی برای خیال‌بافی های بی ثمر و مهار ذهن افسار گسیخته است.

به جای آنکه غرق در آمال و آرزوهای خود باشیم ، قدر لحظه حال را بدانیم.  به جای آنکه بصورت خودکار عمل کنیم، سعی کنیم نسبت به هر آنچه انجام می دهیم، آگاه باشیم.

این یعنی وقتی در حال شیرین کردن چایی خود هستیم، به جسم  و حس های بدنی خود توجه کنیم. وقتی  لقمه ای در دهان خود می گذاریم، با تمام وجود مزه آن را بچشیم. زمانی که با دوستان و عزیزانمان هستیم، واقعا با آنها باشیم. در واقع به طورکلی ذهن آگاهی یعنی با جان و دل در زندگی حضور داشتن.

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۰۸ بهمن ۹۹ ، ۰۱:۰۷
holy mind

افزایش مرگ های ناگهانی در چند سال اخیر ، آنهم در میان افرادی که در عنفوان جوانی بوده و سابقه بیماری قلبی عروقی و سایر بیماری ها را نداشته اند، مدتی بود که ذهنم را درگیر خود ساخته بود. 

یکی از تبیین هایی که با استناد به مطالعاتی که در باب ضمیر ناهشیار داشتم و بارها به ذهنم خطور کرد، این بود  که ضمیر ناهشیار انسان تاثیر قدرتمندی بر جسم و فعالیت های حیاتی ما دارد.  در واقع موتور جسم ما تحت فرمان ضمیر ناهشیار  قرار داشته و نگاه ما به زندگی و این باور که زندگی را هدفمند و معنادار یا فاقد هدف و بی معنا بدانیم ، حیات یا ممات ما را رقم می زند. مدتی بود این تبیین مرتبا ذهنم را درگیر خود ساخته بود ولی به واسطه آنکه پشتوانه علمی موجهی برایش نداشتم رغبتی نداشتم تا آن را به  اشتراک گذارم.

تا اینکه اخیرا به پژوهشی برخوردم که آن را پشتوانه ای مناسب برای این تبیین خود یافتم. جدیدترین مطالعات محققان نشان می دهد، انتخاب هدف در زندگی و تلاش برای دستیابی به آن، احتمال مرگ زودرس و بیماری های قلبی عروقی را کاهش می دهد.

مطالعات محققان آمریکایی نشان می دهد که انتخاب هدف و تلاش برای رسیدن به آن ، احتمال بیماریهای قلبی را 20 درصد کاهش می دهد و سبب طول عمر می شود در حالیکه علت قطعی آن در پرده ای از ابهام قرار دارد.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۰۱:۱۸
holy mind

اگر کسی را واقعا دوست دارید ، درکش کنید

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۰ ب.ظ

کسی که شما را می فهمد، زودتر از آنکه به فکر کمک خواستن بیافتید، به فکر کمک کردن میافتد. زودتر از آنکه به فکر گفتن بیافتید به فکر شنیدن میافتد. کسی که شما را میفهمد هنگام ضعفتان نیروی قدم ها و سوی دیده تان میشود (گفتنی نیست که چقدر مادرم تنها دلیل انگیزه و اراده ی من بوده است ) . کسی که شما را میفهمد به شما "حق" میدهد. حتی جایی که بعید است حق داشته باشید.

کسی که شما را نمیفهمد، مدام قضاوتتان میکند. وقتی که با او درددل میکنید، وقتی که با دیگران درددل میکنید، وقتی سکوت میکنید. وقتی تلاش میکنید، وقتی پیروز میشوید و یا به احتمال شکست برمی خورید. کسی که شما را نمیفهمد هر بار به هنگام اضطراب و تقلا کردنتان ضعفتان را گوشزدتان میکند. به هنگام نیازتان همچنان اول به نیازها و توقعات ریز و درشت خودش فکر میکند. کسی که شما را نمیفهمد، به شما "حق" نمیدهد حتی اگر تمام حق یکجا با شما باشد. کسی که شما را نمیفهمد به ندرت سعی میکند شما را بشنود و بفهمد، و ببیند که چه سهمی از حق دارید.

کسی که شما را نمیفهمد، شما را از واژه ها مایوس میکند و به سکوت سوق میدهد و این خیلی تلخ است.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۴ آذر ۹۹ ، ۲۲:۱۰
holy mind

اگر دل دلیل است ، آورده ایم

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۵۱ ب.ظ

ناملایماتی که از تلاطم روزگار و مسلک مردمانش به من رسیده چشمم را به روی بسیاری حقایق باز کرده و درکم را از زندگی عمیق تر. ماحصلِ طلایی اینکه امروز خودم را با همه شکستن ها و برخواستن ها بهتر از هر وقت دیگری می شناسم و بیشتر از هر وقت دیگری دوست دارم. و این شناختن و عاشقانه دوست داشتن مرا سخت قوی کرده. هر چند این نیروی تازه ی سرسخت از دیده ها نهان باشد.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۸:۵۱
holy mind

سهم هر شاگرد فقط یک ورق است

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۳۴ ب.ظ

این روزها فکر می کنم زندگی، چیزی شبیه به کشیدن یک نقاشی است. انگار که معلم نقاشی، ورقهای سفیدش را بین شاگردهای بیشمار کلاسی تقسیم می کند و سهم هر شاگرد تنها ورقی است.

زندگی شاید چیزی شبیه به کشیدن یک نقاشی باشد، وقتی هر از گاهی از فاصله ای دور می ایستی و براندازش میکنی. سخت است ادامه دادن وقتی می بینی آنچه می خواسته ای نشده. سخت است وقتی درگیر نگاه و قضاوت دیگران شده باشی

 گاهی خسته می شوی. می بُری. می خواهی ورق را مچاله کنی بیاندازی دور. اما خوب می دانی که تنها همین یک ورق را داری. و حالا که نقاشی تو را درگیر خودش کرده، نه راه پسی هست و نه راه پیش. تو "باید" بکشی.

چه بد است درگیر این "باید" شدن. اینکه فکر کنی محکومی به ادامه. و این همان بایدیست که "عشق" را در تو می کشد و جایش "عادت" را  بارور می کند.

زندگی شاید چیزی شبیه به کشیدن یک نقاشی باشد . اگر خطهایت را جسورانه گذاشته باشی، اگر کارَت کپی بی ارزشی از کار هم شاگردیهایت نباشد، اگر خودت بوده باشی و آفریننده نقاشی خودت، اگر نقطه ی عطف ات را درست انتخاب کرده باشی و اگر اندازه گیری هایت بر مبنای همان نقطه ی عطف، درست باشند، اگر انحنایی که به زاویه ها بخشیده ای اندازه باشد، اگر پررنگها را کمرنگ و کمرنگها را پررنگ نکشیده باشی تماشای این کاغذی که دیگر سفید نیست لذت بخش ترین اتفاق ممکن است.

می بینی سایه روشنها چه نقاشی ات را زیباتر کرده اند. چه بی روح می شد این نقش اگر این سایه ها نبودند و چه تاریک می شد این صفحه اگر نور، به آنجاها که باید نمی تابید.

زندگی شاید بیش از هر چیز شبیه به کشیدن یک نقاشی باشد و شاید تنها تفاوتشان در این است که خطهای اشتباه زندگی را نمی شود به سادگی خطوط نقاشی پاک کنی. 

 

+ راستی سایه روشن های زندگی شما چیست؟ 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۶ آذر ۹۹ ، ۱۸:۳۴
holy mind

من اگر بازیکن خوبی نباشم ، مفسر خوبی میشوم :))

چهارشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۵ ب.ظ

کاملا مطمئنم که عشق اصیل، راه خودش را پیدا می کند، حرفش را می زند،کارش را می کند و خوب هم دل نشین است.حالا هی بیا در این ادا بازیِ عاشقانه، تمرین کن که به طرف مقابل مثلا چه بگویی یا چه کنی تا در دلش خانه بگیری!دقیق هم که باشی و عین متن و حرکت تمرینی ات را که بگویی و بکنی،کار ات رنگ اصالت ندارد عزیزِجان :) مثل این می ماند که وسط بازی فوتبال بخواهی از دروازه خودی تا دروازه حریف را با روپا زدن طی کنی تا همه مسحور تکنیک ات شوند!! نه گلم! عشق و علاقه باید در لحظه بجوشد.بی مقدمه.در کسری از ثانیه.آنقدر درونی شده باشد که برای بروزش نیاز به قطع بازی،فکر کردن،انتخاب کردن و عملی کردن انتخاب نباشد!
این کارهایی است که در حین یک بازی واقعی خود به خود یاد می گیری و انجام می دهی منتها باید بخوای که یاد بگیری :)))

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۲۳:۵۵
holy mind

سخت بود ولی گذشت

دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۱۱ ق.ظ

در آینه نگاه میکنم و انگار چیز زیادی تغییر نکرده است. فقط پس از پنج سال چندین تارموی سفید شده که هر بار مادرم به زور آنها را از روی سرم جدا میکند اما بی فایده است و شاید چند سال دیگرهم چروک ‌هایی نازک و مورب، که واضح نیستند را ببینم . اما در این موقع که آینه را نگاه میکنم ، خودم، فقط خودم ، می‌ دانم در این پنج سال چه‌ ها تجربه نکرده‌ ام، چه مرارتها و چه رنج‌ ها، و چه بغض هایی که در نطفه در گلویم خفه شد و همگی تلنبار شدند . چه فریاد هایی که نزدم تا روحیه ام را حداقل بخاطر بقیه حفظ کنم .ناگهان با سُر خوردن اشک روی گونه هایم و حس گرمای آن به خودم می آیم و لبخندی میزنم . با پشت دست اشک هایم را پاک میکنم و نفس عمیقی میکشم و با خود میگویم خداروشکر که تمام شد . 

 

+ به مناسبت پنجمین سال :)

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۱۱
holy mind
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​