لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی

مهر آمد و باز برگشتی لذت بخش داشتم به گذشته های دور. سال 1380 همه سراغ دختری را می گرفتند که برای شروع کلاس ها و رفتن به مدرسه ثانیه شماری می کرد. دختری که چنان عاشق مدرسه بود که همه خود را موظف می دیدند آمدن مهر را به او تبریک بگویند.

نمی دانم علت این همه شور و شوق چه بود ولی هرچه بود حکایت از بزرگ شدن و کامیابی داشت.انگار با رفتن به مدرسه و سواد آموزی می توانست به آرزوهایش برسد و به رویا هایش جامه عمل بپوشاند.

باز شدن مدرسه ها فصل نوینی را در زندگیش باز کرد؛فصلی که پر بود از خاطرات خوش و حکایات مهرورزانه ی خانم نیازی خانم معلمی که مهربان بود و عاشق دانش آموزانش.دلسوزانه تدریس می کرد و به شادی بچه ها اهمیت می داد.معلمی که رفتارهایش حس ارزشمندی را به دانش آموزانش منتقل می کرد و به آنها اعتماد بنفس می‌ بخشید.

معلمی که بعد از 20 سال هنوز در ذهن آن دخترک عاشق مدرسه،حضور کاملی دارد و هر سال مهر ماه بی اختیار ذهنش را پرواز می دهد تا به کلاس اول بر گردد و تجربیات خوب با او بودن را دوباره مرور کند.

چیزی که باعث ماندگاری این معلم  در ذهن  دخترک دیروز و معلم جوان امروز شده ؛ نه دانشش بود و نه تدریسش؛ بلکه مهر و محبت مادرانه اش بود که هنوز بعد از گذشت  دو دهه او را به یادش می آورد  و با خاطراتش لبخند بر لبانش می نشاند.  مهری که عشق به یادگیری و تحصیل را در او بیشتر شعله ور میسازد . مهری که چنان پایدار مانده است که بعد از سال ها و هر سال در ماه مهر  تشعشش را با همان حال و هوای بچگانه اش حس می کند و مهر ماه را برایش به معنای واقعی کلمه پُر مسمی کرده است.

مایا آنجلو شاعر و خاطره نویس آمریکایی در این باره می گوید: " آموخته ام که مردم حرف های شما را فراموش می کنند، کارهای شما را فراموش می کنند، ولی احساس که در آنها ایجاد کرده اید را هیچ وقت فراموش نمی کنند". به جد معتقدم این سخن در مورد رابطه معلم شاگردی بیشتر صدق می کند. سالها بعد دانش آموزان ما دانشی که به آنها منتقل کرده ایم را شاید به یاد نیاورند ولی احساسی که در کلاس و رابطه مان  در آنها ایجاد کرده ایم را هیچ وقت فراموش نمی کنند. همواره به یاد داشته باشیم معلمی بیشتر از اینکه جنبه آموزشی داشته باشد،تربیت محور است.

" به امید روزی که همه ی معلمان سرزمینم بخصوص معلمان دوره ابتدایی، مهمترین وظیفه خود را نه انتقالدانش؛بلکه  تربیت و مهرورزیدن دلسوزی،انتقال حس ارزشمندی، و کمک به شاد کردن دانش آموزانشان بدانند"

 

+ در کامنت هایتان از حال و هوای مدرسه و معلمی که بیشترین تاثیر را در زندکیتان داشته است برایم بنویسید . کامنت هایتان را با عشق میخوانم :) 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۰ ، ۲۳:۳۸
holy mind

از سری احساسات لحظه ای بیان نشده ام

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۴۶ ق.ظ

از مناسبات پیچیده ی بین انسان ها و از تجزیه و تحلیل رفتارهای سینوسی دیگران خسته ام و دیگر تمایلی به این امر ندارم و جذابیتش را برایم از دست داده است :) 

+  در کامنت هایتان برایم از احساسات لحظه ای بیان نشده تان بنویسید :) 

++ کامنت ها در صورت تمایل شما تایید میشود . 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۹ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۴۶
holy mind

پاییز اومده پی نامردی

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۳۲ ق.ظ

همیشه از ابتدای شهریور ماه ، شهر من حال و هوای پاییزی را به خود میگیرد . چند روز پیش در خیابان  مدارس دوران تحصیلم ( ابتدایی ، راهنمایی و دبیرستان )   رانندگی میکردم . این خیابان پر از درخت های بلند چنار است که عصر ها صدای هزاران هزار گنجشک زر آن شنیده میشود. که زیبایی این خیابان و درختان بزرگ آن را دوچندان میکند  . با شنیدن صدای گنجشک ها ناخوداگاه به یاد شیفت های عصر که از مدرسه تعطیل میشدیم افتادم . ترکیب صدای گنجشکا ، بوی پاییز ، خنکای غروب آفتاب همگی برای چند ثانیه مرا به آن دوران برد . دوست داشتم برای چند ثانیه هم که شده زمان متوقف میشد و ذهنم از هرچیزی که هست خالی میکردم . و فقط فقط به این صدا گوش میکردم .  تکه ای کوتاه فیلم گرفتم که صدای گنجشک ها مشخص است . اما یادم رفت صدای ضبط ماشینم را کم کنم :))) کلیک

 

* عنوان این پست آهنگ آهای خبردار از همایون شجریانکلیک 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۳۲
holy mind

COVID-19

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۴۶ ب.ظ

امروز اولین دوز واکسن را تزریق کردم . از بین سه نوع واکسن اسپوتنیک ، سینوفارم و برکت ، به تصمیم خودم برکت را انتخاب کردم . در تمام لحظه هایی که برای تزریق به سمت پایگاه واکسن میرفتم ، به افرادی که به این بیماری درگیر شدند و یا آن دسته از افرادی که عزیزان خود را بخاطر این ویروس لعنتی از دست دادند ، فکر میکردم . آمار بالای کشته ها برایم تداعی کننده ی شکوفه های بهاری هستند که باتگرگ کرونا همگی ریختند و از بین رفتند . در دلم برای همه ی بیماران آرزوی سلامتی و برای عزیزانی که دیگر نیستند طلب عفو و برای بازمانده های آنها آرزوی بردباری و صبر کردم . امیدوارم  این روزهای تلخ برایمان خاطره ی دور شود و این فاجعه جهانی به اتمام برسد و خدا وعده ی خودش را هرچه زودتر برایمان عملی کند و آسانی را بعد از این همه سختی برایمان نازل کند . 

 

+ دوست داشتم این اتفاق راهم در پیجم ثبت کنم . کلیک 

++ شروع ماه محرم را تسلیت میگویم . چله ی زیارت عاشورا را به همه ی شما عزیزان توصیه میکنم . بارها معجزه را به چشم خود از این چله دیده ام . التماس دعا

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۴۶
holy mind

 گاهی اوقات احساس میکنم که زیارت کربلا و نجف هم برای من ممکن است تبدیل به یک حسرت و آرزوی دست نیافتی شود . اما هیچ وقت دلم نمیخواهد که این افکار منفی بر من غلبه کنند و مرا از خواسته ی قلبی ام دور کنند . طوری که فکر کنم واقعا قرار نیست که بتوانم به زیارت بروم . وقتی تابلو های کربلا را میبینم که فاصله را تا کربلا نوشته اند بیشتر ناراحت میشوم که چرا همیشه فاصله ها برایم اینقدر نزدیک اما دور از من هستند . اما به رسم هر سال باامید بیشتر ،مجددا امروز بعد از نماز صبح دعا کردم که خدا عیدی و روزی امسال مرا زیارت کربلا و نجف قرار بدهد . ان شاالله که شما هم در این روز عزیز عیدی خود را از امیر المومنین علیه السلام بگیرید. برای همه ی شما ، آرزوی حال خوب و دل ِ شاد از خدای منان دارم :)  در حد توان خود به مناسبت این عید عزیز، شیرینی خریدم و تقسیم کردم . سهم شما دوستان همراهم محفوظ بود . عید شما مبارک :)  کلیک 

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۱۵
holy mind

Her

دوشنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۳۱ ق.ظ

امشب  هم  با وجود سرگرمی هایی که این مدت برای خودم دست و پا کرده ام  و همینطور پیاده روی زیاد و باشگاه و ...  باز هم بی خوابی به سرم زد و نمیدانستم که دیگر چکار کنم تا بتوانم ارام بخوابم . کلافه و مستاصل از این پهلو به پهلوی دیگر میشدم . چراغ مطالعه ی روی میزم را روشن کردم. حتی کتاب خواندن هم باعث نشد که خواب به چشمان من بیاید . چشمم به دفترچه ی یادداشتم میفتد .  لیست کارهای امروزم را نگاه میکنم. و میبینم که کارهای زیادی برای امروز هست که باید انجام بدهم. برنامه ریزی میکنم و به خود تشری میزنم که دیگر بخواب . فردا باید سرکار بری . و چشمانم را میبندم . اما فایده ای ندارد . ساعت از ٢ نصفه شب هم گذشته . گوشی ام را چک میکنم . همه محتوای گوشی ام برایم تکراری است .  آلارام بیدار باش ٧ صبح را مجددا چک میکنم. و دست آخر تصمیم میگیرم برای بار چندم فیلم Her را ببینم . چون که دیدن صحنه های مختلف این فیلم و زندگی روزمره ی تئودور همیشه برای من جالب و قابل توجه  بود و هنوز هم هست. شاید به همین دلیل است که از بین تمامی فیلم های ندیده ، مشغول دیدن فیلم چندبار دیده شده میشوم. این سبک زندگی شاید از نظر خیلی از افراد ، غیر طبیعی بنظر برسد اما به این وضعیّتِ انسان در جهان تنهاییِ اگزیستانسیال گفته می‌ شود. و هیچ هم غیر طبیعی نیست . درست نوعی از تنهایی که در عمیق‌ ترین لایه ‌های وجودی قرار گرفته و هیچ درمانی نیز برای آن وجود ندارد. از همین روست که نیچه در این زمینه می‌ گوید: در همه ‌ی زمان ‌های طولانیِ تاریخِ آدمی، چیزی وحشتناک‌ تر از احساس تنهایی وجود نداشته است !! البته این نوع از تنهایی هم اگر چنانچه وجود نداشت و ما قادر به ورودِ به دیگری بودیم، مفهوم  فردیّت  انسانی نیز در خود رنگ می‌ باخت اما من فکر میکنم وبراین نظر هستم که هرچند وقت یکبار باید این فیلم را ببینم . که یادم بیندازد کلمات چقدر تاثیر گذارند ، و باید منحصر به فرد باشند . و گرنه به جای رساندنِ محبت ؛ اسیب زننده خواهد بود . یادم بیندازد که احساسات انسان بسیار پیچیده است و به منظور تعامل  ، ماندن و ارتباط برقرار کردن و عشق ورزیدن نیاز است گاهی ترجمه شان کنیم . و بر زبان بیاوریم . گرچه به زبان اوردن و شرح دادنشان ناتوان از کمال است ، اما راه گشاست . گاهی تنها مرهم دل آشوبی ما شنیدن حقیقت از زبان خودمان است . و تلنگری است برای ما . چرا که انسان هنوز آنقدر بر هوشمندی اش واقف نیست که بتواند حقیقت حال آن دیگری و احساس واقعی اش را بفهمد و به درستی ترجمه کند . ممکن است فکر کنیم به زبان آوردن سخت است . اما باید بنویسمشان . تا کلمات متولد شوند و به وقت استیصال معجزه کنند . درست مثل الان که نوشتن ؛ بیشتر از هرچیزی باعث حال بهترم شد . 

* به وقت  4:30 دقیقه صبح

+ از بیخوابی و کلافگی به تحلیل فیلم رسیدم . تا بحث داغ است ، پیشنهاد میکنم فیلم Mr.nobody  را ببینید :)  

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۰۰ ، ۰۴:۳۱
holy mind

لب خانوش نمودار دل پرسخن است

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۸ ق.ظ

"‏الطیبون عندما یتألمون یصمتون ." 
خوبها وقتی درد می کشند، سکوت می کنند.

 

وقتی داشتم این جمله رو ترجمه میکردم هرچی نشستم فکر کردم، دیدم منظور نویسنده نمیتونه این باشه که چون آدم خوبی هستیم، ساکتیم. درواقع شاید چون ساکتیم، خوب حساب میشیم. چرا که این سکوت نه تنها ضرری به بقیه نمی رسونه بلکه برای دیگرون سود داره! به قول یه دوست دیگه ای حال ما خوب بشو نیست فقط حال یکی دیگه رو داریم خراب میکنیم و شاید منظور نویسنده همین بوده، که ما بعضی وقتا اونقدر از خودگذشته هستیم که غم هامون رو فقط برای خودمون نگه میداریم. عقیده ی شخصی من اینه اگه از غم هامون بگیم دوست واقعی ناراحت میشه ، دشمنتم خوشحال میشه . پس نه دوستتو ناراحت کن و نه دشمنتو شاد کن :) وگرنه درکل ما همچین آدم خوبی هم حساب نمیشیم دوستان.

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۳ ۲۶ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۳۸
holy mind

نا پدر و نا مادران

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۲۱ ب.ظ

بابا آب داد ، آن مرد آمد. بهشت زیر پای مادران است . اینها درس اول دبستانی ما بود .با معنای این جملات در این سالها چه کردیم؟ خانواده واحد زندگی اجتماعی ست . همین که کشتن راه حل خانوادگی شده است، یعنی نهاد خانواده در ایران من به بن‌ بست دارد میرسد. ما برای ساده‌ ترین مناسبات انسانی که ارتباطات درون خانواده ‌هاست فرهنگ رفتاری مطابق با نیاز زمانه تولید نکردیم! دادن پاسخهای قدیمی به اتفاقات جدید رونویسی از مشق پرغلطی ست که از دوره انتقام‌ جویی شخصی رئیس قبیله عبور نکرده است . ما دادگستری عمومی را تجربه نکردیم زیرا دختر خو‌ن‌ بس ما بود و پسر خونخواه ما. خوناب عطش عصبیت و تعصب را هرگز سیراب نمیکند! هیچ زخمی را نمیشود با خون پانسمان کرد! باید برای خانواده ‌ها نگران باشیم وقتی که دیگر پدر عمود خانه نیست . فرهنگ ناپدری تکثیر نامحرمانگی‌ های خانوادگی بود. پسرکشی نهایت شکاف بین نسلی در یک قبیله قدیمی‌ ست. وقتی می‌بینم یک نسل ساتور گرفته و دارد برای تصحیح عملکرد گذشته خودش! آینده را پاک میکند. میفهمم در گذشته این نسل یک خطای ساختاری رخ داده که آپوپتوز ژنتیک را فعال کرده است. مگر میشود وقتی جوان بودی مشق پیران دوران خودت را خط بزنی و وقتی پیر شدی شناسنامه جوانان بعد از خودت را؟ معلوم است در ذات هویت خودت مشکل داری که نه نسل قبل از خودت را تحمل کردی و نه رویای نسل بعد از خودت را درک میکنی! آن‌ کسی که نسل تو را انشاء کرد باید دوباره متولد شود تا این غلطهای املایی سیاه ‌مشق‌ ترین دیکته تاریخ را پاکنویسی کند! با اینهمه تجمع انحصاری قدرت در دستهای آلوده، با اینهمه ذهن‌ های پژمرده یک نسل؛خدا به عاقبت همه ما رحم کند.

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۲۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۲۱
holy mind

اندوه خاصیت چسبندگی عجیبی دارد

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۵۰ ق.ظ

ادم هایی که عواطف قوی و احساسات شدیدی دارند قدرت همذات پنداری قوی تری هم دارند. یعنی به جای همه درد میکشند ، به جای همه غم و غصه می خورند. به جای همه بغض می کنند؛ من و ادمهایی مثل من بزرگترین اسیب و خطرناک ترین دشمن  برای خودمان محسوب می شویم.ما با غم و اندوه مواجه نمی‌ شویم، ما خودمان را در غم و اندوه غرق می‌ کنیم و نمی‌ دانیم اندوه خاصیت چسبندگی عجیبی دارد، گاهی مثل مرداب می‌ ماند و گاه مثل براده ‌ی آهن در برخورد با آهن‌ ربا. می‌ چسبد و رهایمان نمی‌ کند. هیچکس هم ضمانت نمی ‌دهد وقتی اندوه را پذیرفتیم و آن را به‌ عنوان یکی از حس‌ های انسانی درک کردیم، از سقوط و لغزیدن در دره ‌ی عمیق انزوا خلاص شده‌ایم. فرو رفتن در اندوه مثل قمار است، با این تفاوت که حتی اگر ببری، باز هم یک برنده‌ ی غمگینی.

* زین‌سان که جَهان را خبری از غم ما نیست ما هم خبری از غم ایام نگیریم :) کلیم کاشانی 

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۵۰
holy mind

ما توجه نکردیم اما شما توجه کنید :)

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۴۵ ب.ظ

هر گاه با دیدن قطرات باران به وجد آمدی و میل وسوسه انگیزی تو را به آغوش باران هول داد تا خیس خیس شوی ، هرگاه با دیدن بچه ای که دارد بستنی میخورد و تمام دست و صورتش را کثیف کرده ، گل از گلت شکفت و ادایش را درآوردی ، هرگاه مسحور نوای دل انگیز ترانه ای گشتی و حس رقص و پایکوبی کل وجودت را فرا گرفت ، هرگاه وسوسه شدی که بنشینی و یک دل سیر کارتون پلنگ صورتی، آن شرلی و تام و جری و کلاه قرمزی را ببینی ، هرگاه هوس کردی کفشهای کتانی بپوشی و دستانت را باز کرده و بر لبه جدول خیابانهای شهر راه بروی ، هرگاه با دیدن بادکنک های پشت ویترین مغازه ها ذوق زده شدی و می خواستی همانجا یکی از آنها را باد کنی و بترکانی ، هرگاه از نقش رییس، دکتر ، مهندس، دانشجو، مدیر، معلم، استاد و .‌.. خسته و کلافه شدی و دوست داشتی همه این ماسک ها را دور بریزی و تنها خودت باشی و خودت ، هر گاه شبهای زیادی خواب بچه گی هایت را دیدی ، هرگاه غصه دار شدی و بغض نامعلومی گلویت را فشرد و دوس داشتی همان لحظه گریه کنی ؛ بدان که کودک درونت صدایش درآمده و دارد فریاد توجه سر می دهد. نگذار کودک درونت خاصیت کودکیش را از دست دهد. پس تا از دست نرفته به ندایش گوش فرا ده. اوقاتی را فقط کودک شو و با تمام وجود کودکانه زندگی کن آن گاه می بینی که چقدر حال و هوایت عوض می شود و حسی از شور و شعف و سرزندگی روزنه های خالی زندگیت را پر می کند. اگر حس کودکی در تو خاصیتش را از دست بدهد دیگر اتفاق های اطرافت باعث خندیدن از ته دل نمیشود . و همه چیز عطر و بوی خوش خود را از دست خواهند داد.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۴۵
holy mind
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​