ما توجه نکردیم اما شما توجه کنید :)
هر گاه با دیدن قطرات باران به وجد آمدی و میل وسوسه انگیزی تو را به آغوش باران هول داد تا خیس خیس شوی ، هرگاه با دیدن بچه ای که دارد بستنی میخورد و تمام دست و صورتش را کثیف کرده ، گل از گلت شکفت و ادایش را درآوردی ، هرگاه مسحور نوای دل انگیز ترانه ای گشتی و حس رقص و پایکوبی کل وجودت را فرا گرفت ، هرگاه وسوسه شدی که بنشینی و یک دل سیر کارتون پلنگ صورتی، آن شرلی و تام و جری و کلاه قرمزی را ببینی ، هرگاه هوس کردی کفشهای کتانی بپوشی و دستانت را باز کرده و بر لبه جدول خیابانهای شهر راه بروی ، هرگاه با دیدن بادکنک های پشت ویترین مغازه ها ذوق زده شدی و می خواستی همانجا یکی از آنها را باد کنی و بترکانی ، هرگاه از نقش رییس، دکتر ، مهندس، دانشجو، مدیر، معلم، استاد و ... خسته و کلافه شدی و دوست داشتی همه این ماسک ها را دور بریزی و تنها خودت باشی و خودت ، هر گاه شبهای زیادی خواب بچه گی هایت را دیدی ، هرگاه غصه دار شدی و بغض نامعلومی گلویت را فشرد و دوس داشتی همان لحظه گریه کنی ؛ بدان که کودک درونت صدایش درآمده و دارد فریاد توجه سر می دهد. نگذار کودک درونت خاصیت کودکیش را از دست دهد. پس تا از دست نرفته به ندایش گوش فرا ده. اوقاتی را فقط کودک شو و با تمام وجود کودکانه زندگی کن آن گاه می بینی که چقدر حال و هوایت عوض می شود و حسی از شور و شعف و سرزندگی روزنه های خالی زندگیت را پر می کند. اگر حس کودکی در تو خاصیتش را از دست بدهد دیگر اتفاق های اطرافت باعث خندیدن از ته دل نمیشود . و همه چیز عطر و بوی خوش خود را از دست خواهند داد.