لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی

از یک جای به بعد آدم عوض میشود

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۲۷ ق.ظ

از یک جایی به بعد آدم عوض می‌ شود . یکسری خلق‌ و خوها ، عقاید، دغدغه‌ ها. خیلی چیزها می‌توانند روی این تغییرات موثر باشند. سن، تجربه، دوستان، جامعه و کتاب‌ ها و فیلم‌ ها و ... این روزها بزرگترین تغییری که در خلق‌ و خویم رخ داده ، بی ‌اعتمادی‌ ست! به شکل افراطی‌ ای نسبت به همه چیز بی‌ اعتماد شده‌ ام. نسبت به دوستان، جامعه، حکومت و حتی گاهی به اتفاق‌ هایِ خوبِ اطراف. انگار بعد از هر اتفاقی باید درخواستِ ویدیو چک داد! تحلیل کرد که « واقعا چنین شده؟! » حقیقتا هیچ چیز بدتر از بی ‌اعتمادی نیست. به خصوص بی‌ اعتمادی به اتفاق ‌های خوب !!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۲۷
holy mind

امروز فهمیدم که چقدر دوستشان دارم. هیاهوی مدرسه را، دانش آموزانم را، شیطنت ها و حتی  درس نخواندن هایشان را. امروز فهمیدم که چقدر خوشبخت بوده ایم ما، که دوران طاعون و وبا را به چشم ندیدیم وفقط در کتاب ها خوانده ایم.

این هفته طعم تعطیلی مدرسه چه تلخ بود و ناخوشایند :( ومن فهمیدم که تعطیلی باید شیرین باشد و دلچسب ،مثل تعطیلی روزهای آخر اسفندماه که باد بوی تازگی ها را به مشام جانمان می رساند و آوای شلوغی بازارها، شوق خرید، عطر چای و پایان خانه تکانی، هوش از سرمان می رباید. و اینجاست که لحظه شماری بچه ها برای فارغ شدن از کلاس و مدرسه لذت دارد و بسیار شنیدنی است :) صدای شوق آور خداحافظی بچه ها، که چه دارا و چه ندار، برخی به شوق کفش های نو و برخی به عشق روزهای خوش بی خیالی، با شادمانی به طرف خانه پر می گشایند. 

پروردگارا تمامی مردم سرزمینم را در این روزهای پرخطردرپناهت به سلامت دارتا دوباره طنین اشتیاقشان ،الفبای زندگی را در دامن مدرسه ، زمزمه کنند . 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۸ ، ۰۲:۴۳
holy mind

عادت هیچ ربطی به فراموشی ندارد :)

جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۵۹ ب.ظ

چند سال پیش یکی از آشنایان به اسم مریم خانم دو فرزند خود را با فاصله ی زمانی کم از دست داد . این خانم زندگی‌ اش کلا به دو قسمت پیش از فوت فرزندان و پس از فوت انها تقسیم کرده بود. یکبار که من شاهد درد و دل مریم خانم با فاطمه خانم بودم . ایشان هم متاسفانه عزیزی را از دست داده بود . و خود یقینا داغ سنگینی بر دل داشت . فاطمه خانم به مریم خانم گفت که به نبودشان عادت می ‌کنی، برو صورتت رو بشور تا برایت چایی بریزم . راستش نمیدانم به طور قطعی بگویم و نظر بدهم چرا که من هیچوقت در جایگاه مریم و فاطمه خانم نبوده ام اما عقیده ام این است که خاصیت آدم همین عادت کردن است . انسان عادت میکند چون زندگی ادامه دارد ولی فراموش نمی‌کند چون زنده است.

متنم را با مثالی آغاز کردم تا به این نکته برسم که  از دست دادن آدم‌ های زندگی، حال بر اثر فوت یا شکست عشقی و یا هر دلیل دیگری ، مثل از دست دادن عضوی از بدن بر اثر یک سانحه یا اتفاق است . چرا که انسان بطور مثال بدون دست یا چشم آدم زنده می‌ ماند و به نداشتن‌ شان عادت می ‌کند و حتی ممکن است که این از دست دادن تلاش و اراده ی او را بیشتر کند مثل همین معلولینی که در زمینه های مختلف هنری و ورزشی و ... خوش میدرخشند اما هیچ کدام از آنها فراموش نمی‌ کنند. جای خالی، فراموش ‌نشدنی است. درست مثل همین فوت خاله و مادر بزرگم که به فاصله ی کمتر از چهل روز اتفاق افتاد . آرام آرام همه ‌مان عادت می‌ کنیم. به نبودن آن آدم ‌ها. عادت می‌ کنیم اما فراموش هرگز . عادت هیچ ربطی به فراموشی ندارد. عادت می‌ کنیم چون زندگی ادامه دارد چون باید برای بقیه ی کسانی که دوستشان داریم و به آنها عشق می ورزیم بجنگیم ولی هیچ وقت فراموش نمی‌ کنیم چون زنده‌ ایم. فراموشی فقط با مرگ محقق می‌ شود. مردن تنها راه شرافت‌ مندانه‌ برای فراموشی است.  این ‌نبودن‌ ها نسیان ‌ناپذیرند. 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۵۹
holy mind

حاج قاسم هم رفت. به حضورش عادت کرده بودیم مثل آن داداش بزرگ معروف دعواهای کودکی ‌مان که هروقت کم می‌ آوردیم از او مایه می‌ گذاشتیم، حاج قاسم هم برگ برنده ی همیشگی بود. هروقت نتانیاهو و ترامپ گنده ‌تر از دهنشان حرف میزدند حاج قاسم را داشتیم که افسارشان را بکشد. که اگر لازم باشد «از اینهم نزدیک‌ تر شود» شاید زورش به پهبادهای فوق پیشرفته و هواپیمای مافوق صوت نمیرسید اما در چشمانش برقی و در لبخندش نیرویی بود که انگار امیدمان میداد. با هر عقیده و مسلکی نمی‌ توانید تحسینش نکنید؛ مردی که تا روز آخر با میز و صندلی مدیریت بیگانه بود و با کوه و بیابان و خار مغیلان آشنا. شاید زودتر از همه فهمید که این دنیا دروغی بیش نیست. که به قول شهریار حیدر بابا، دنیا یالان دنیا دی :( حالا او هم رفته و ما غریب ‌تر شدیم. حاج قاسم رفت مثل کاراکترهای خیبری حاتمی‌ کیا. خیبری ‌هایی که دود ند‌اشتند و سوز داشتند. عاقبت هم مثل همان ‌ها مثل حاج کاظم آژانس جنگید و مثل حاج حیدر بادیگارد شهید شد. روحش شاد.

 

+ عنوان پست کلام امیر المومنین (ع) پس از شنیدن خبر شهادت مالک اشتر 

++ امریکا بداند که هیچ وقت اعتقاد را نمیتواند بکشد . حاج قاسم یک تفکر است 

۰ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۱۴:۰۴
holy mind

نمیفهمند :)

سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۳۲ ق.ظ

توی هر خانه همیشه کسی هست که برای خوردن شیرینی وا رفته ته جعبه داوطلب می‌شود،برای خوردن آن بخش نرم ‌تر موز که نزدیک است خراب بشود، یا برنج ‌هایی که چسبیده به ته قابلمه و سفت شده.این آدم همان است که موقع شام ظرف لب پریده را برای خودش برمی‌ دارد و هیچ وقت آن کسی نیست که آخرین کتلت مانده توی ظرف را بر‌دارد. 

نه،اسمش فداکاری نیست،ایثار هم نیست.شاید واقعا برایش مهم باشد که آخرین تکه کیک شکلاتی را بخورد.شاید شیرینی موزی که تنها نوع باقی‌ مانده است را دوست ندارد.اما می‌خورد،که می‌خواهد بگوید ببینید من چه مهربانم،چه از خود گذشته ام. اما کسی نمی‌بیند،نمی‌فهمد.کم کم آن آدم برای بقیه تبدیل می‌شود به کسی که شیرینی شکلاتی دوست ندارد،کتلت دوست ندارد،برایش مهم نیست سینه بخورد یا بال 

همیشه همینجوری است،آدم‌ ها نمی‌ فهمند به خاطرشان از چه چیزهایی گذشته‌ ایم،به خاطر اینکه به نظرشان خوب ‌تر بیاییم،مهربان‌تر باشیم.کانال تلویزیون را عوض کرده ‌ایم و به جای فیلم فوتبال دیده ‌ایم،آبی بیشتر دوست داشتیم اما قرمز پوشیدیم،نگفته ‌ایم آن کتابی که رویش چای ریخته ‌ای هدیه بوده، عزیز بوده . گفته ‌ایم حالا مهم نیست،اصلا یکی دیگر می‌خرم. 

اینجوری می‌ شود که گاهی خودمان هم دوست‌ داشتنی‌ ترهایمان را از یاد می‌ بریم،خودمان را هم.هیچ‌ وقت هم آدم مهربان و دوست ‌داشتنی ماجرا، ما نیستیم.آدمی هستیم که می‌شنویم: بدسلیقه.من تعجب می‌ کنم از تو.چه جوری اون شیرینی موزی بدمزه‌ ها رو بیشتر از این شکلاتی‌ ها دوست داری؟

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۰۱:۳۲
holy mind

بدون ویرایش ، بدون تعارف

جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۵ ب.ظ

حدود یک ماه پیش اتفاقی این فایل صوتی از آقای کیا رستمی را شنیدم با خودم فکر کردم که هر انسانی باید تنهایی زندگی کردن را یاد بگیرد . اینطور که بلد باشی از تنهایی ات لذت ببری، شادی کنی، تسلا بیابی و برای تمام سوال‌ هایت راه حل داشته باشی. این بود که تصمیم گرفتم تصفیه کنم، فکر کردم به جای اینکه هزار جا دنبال آرامش بگردم، یک جایی توی وجود خودم پیدایش کنم . یک جور آرامشی، که هیچ چیزی خرابش نکند. که در بد‌ترین لحظه ‌ها و دلتنگی‌ ها خودت را بغل کنی و فکر کنی تمام می‌شود، می‌گذرد. لذا دور شدم، یک عالم دور شدم . از خیلی چیز‌ها، از خیلی از آدم‌ ها، از نوشتن، از گفتن از حرف زدن و ...

هنوز نمی‌دانم میخواهم چه چیزی را به خودم ثابت کنم، شاید خیلی چیز‌ها را خراب کنم ، اما فکر می‌کنم هر آدمی، گاهی نیاز دارد فقط خودش باشد و خودش. برای پیدا کردن آن چیزهایی که آرام ترش کنند، آدم گاهی حق دارد خودخواه باشد، خودش را دوست داشته باشد، برای خودش خوراکی‌های خوشمزه بخرد، خودش را خوشحال کند، با خودش آشتی کند.

تصمیمم باعث شده یک جورهایی واقع بین‌ تر شوم . چرا که زندگی آرام جریان دارد برای خودش اما من دیگر خیلی آن بالا‌ها پرواز نمی‌کنم، سعی می‌کنم با همین جریان آرام کنار بیایم، یک جوری که برایم لذت بخش باشد. .حتی با کار های ساده مثلا کم تر سخت می‌ گیرم به خودم،  کمتر توقع دارم از آدم‌های دور و برم، کمتر می‌ رنجم. خلاصه اینکه آدمی که الان دارد این‌ها را می‌نویسد‌‌ همان آدم یک سال پیش نیست . شاید خیلی‌ ها از بیرون نفهمند، اما مهم نیست :) 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۸ ، ۱۳:۰۵
holy mind

شاید اینطور برایم بهتر باشد

پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۲۶ ب.ظ

باید برگردم به خودم. و یادم باشد همین طور آبکی خودم را از دست ندهم. حوصله‌ ی آدم ها را ندارم. اینها را اینجا می‌گویم وگرنه بیرون از اینجا قضاوتی روی آدم ها ندارم. اینجا این طوری است . بیرون از این‌ جا کاری به کار کسی ندارم. عادت گرفته‌ ام حرف دیگران را که می‌شنوم سکوت کنم. به گوش‌هایم هم عادت داده ‌ام کمتر بشنوند. فقط توی خودم هستم. شاید اینطور برایم بهتر باشد که سکوت کنم. شاید بهتر باشد باز سعی کنم زندگی کنم. شاید بهتر باشد دست و پا بزنم. ورزشی بروم مثلا. پیاده روی و سکوت و کتابخوانی و فیلم و الخ . شاید بهتر باشد هیچ کاری نکنم و نگاه کنم باز. نگاه نگاه نگاه. شاید برایم بهتر باشد.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۸ ، ۲۲:۲۶
holy mind

بی دفاع

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۴ ق.ظ

 

داشتم فکر می‌ کردم پیش خودم که من از عشق وحشت دارم. یعنی همیشه وحشت داشته‌ ام .  و هنوز هم دارم . حالا بگویی دوست داشتن یک چیزی. بگویی دوستی کردن، یک چیز معقول ‌تری. ولی عشق ، نه نه نه.

ولی بلا فاصله فکر می‌کنم پس اینهمه آدمی که عاشق شده‌ اند و عاشقی کرده‌ اند، به چه دل و جراتی همچین کاری کردند؟ چطور نترسیده‌ اند؟ چطور توانسته ‌اند؟ بعد به خودم می‌ گویم یا دل شیر داشته اند خیلی، یا اینکه از اساس نمی‌ دانستند قرار است چه بلایی سرشان بیاید.

این مقاله‌ های علمی را دیده اید ؟ که محققان تحقیق کرده‌ اند که فلان فعل و انفعالات شیمیایی سبب بروز حالات عاشقی ‌است و مدت زمان 3 الی چهارساله دارد و ال و بل. خدا می‌داند که چققققدر بدم می‌آید از این  فرمولیزاسیون کردن کلی آدمها و عواطفشان و هر چه که به سرشان می ‌رود.

دقیق‌ ترش را بخواهم بگویم وحشتم از بی اختیاری‌ های عاشقی‌ است. همین که اختیار غم و شادی و حال خوب و بدت را نداری. همان که زندگی‌ ات، آینده‌ ات، حال‌ ات، دلت و همه چیزت گره خورده به فعل و انفعالات یک آدم دیگر، که از اختیار و کنترل تو هم خارج است. همین که خیلی وقت‌ ها، خودت هم برای خودت ناشناسی. غریبه‌ای. کنترل رفتارت را نداری. کشیده می‌ شوی انگار. همین که "وابستگی" ات، تو را از اوج غرور و استقلالت می‌کشد پایین و دیگر خودت نیستی. و وحشت بیشتر اینکه این حس فقط  از جانب تو باشد . 

همیشه داستان‌ های عاشقانه ‌ی دیگران را شنیده ام و برایشان آرزوی خوشبختی داشته ام . اما به یاد ندارم که دوست داشته باشم که روزی خود عاشق بشوم. حالا ولی فکر می‌کنم کار خطرناکی‌ است. یک جور به ذلت کشاندن خودت انگار. نمیدانم درست فکر کرده باشم یا نه ؟ اما هر چی نگاه می کنم می‌بینم که می‌ترسم. من خیلی می‌ترسم. خیلی. به خودم می‌گویم که مرگ و ایضاً عاشقی، خوب است. خیلی خوب است. اما برای همسایه. راستش را بخواهید علت نوشتن این متن ، خواندن اتفاقی این متن از خانم کورده رو بود . و دلیل دیگری ندارد :) 

 

خیلی‌ها خود را برای جنگ آماده می کنند.
لازم است.
دیگران خود را برای جهان آماده می‌کنند،
ضروری است.
بعضی‌ها خودشان را برای مرگ آماده می‌کنند
طبیعی است.
تو خودت را برای عشق آماده می‌کنی
و چقدر بی‌دفاعی
در برابر جنگ،
در برابر جهان،
در برابر مرگ.


* هلنا کورده‌ رو

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۱:۰۴
holy mind

اعتقادات یا احساسات ؟

دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۰۵ ب.ظ

 

اعتقادات هر کس یا برآمده از تجربیات طولانی مدت است یا از دانش و علم او. اعتقاداتی که نشود از آن منطقی و عقلانی دفاع کرد فقط احساسات است :) 

 

پ . ن ١ : تجربه خودش یک علم است. 

پ . ن ٢ : کتاب نامیرا رو به مناسبت این ایام معرفی میکنم . مطالعه اش خالی از لطف نیست :) 

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۰۵
holy mind

نگاه عاقل اندر سفیه :)

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۴۸ ب.ظ

بعضی ها خوشحالند و خوشحالیشان حتی توی کامنت گذاشتنشان هم مشخص است . بعضی ها الکی خوشند و الکی خوشیشان را فقط می شود از چشمهایشان فهمید . بعضی ها درد دارند و دردشان را همه جا جار می زنند . بعضی ها درد دارند و دردشان را فقط از چشمهایشان می شود فهمید . بعضی ها گریه می کنند اما اشکهایشان، اشک تمساح است . بعضی ها گریه نمی کنند اما از چشمهایشان معلوم است  که اشکی به بزرگی یک سکوت گوشه ی چشمشان به کمین نشسته . بعضی ها نیتشان خوب است اما بد عمل می کنند . بعضی ها نیتشان بد است اما عملشان چاپلوسانه است . بعضی ها نیتشان خوب است عملشان هم خوب است . بعضی ها شاکرند و گله مند . بعضی ها شاکرند و بی گله . بعضی ها آرزو می کنند. بعضی ها به آرزوهای آرزومندان می رسند . بعضی ها دنیا را دوست دارند و به آن می رسند . بعضی ها دنیا را دوست دارند و به آن نمی رسند . بعضی ها دنیا را دوست ندارند و به آن می رسند . بعضی ها عاشقاند و صبور . بعضی ها عاشقند و بی قرار . بعضی ها عشقشان را جار می زنند . بعضی ها عشقشان را قاب می گیرند می زنند گوشه ی دیوار . بعضی ها عشقشان لای باقی پرونده های عشقیشان گم شده . بعضی ها فکر میکنند عاشقند . بعضی ها عاشقند و فکر می کنند . بعضی ها وسط راه عاشقی پنجر می شوند . بعضی ها هم کلا نمی دانند عشق چیست . بعضی ها کلافه اند و سردر گم . بعضی ها آرامند و متوکل . بعضی ها هم آن بالا نشسته اند و همه ی بعضی های دیگر را تماشا می کنند و لبخند عاقل اندر سفیه می زنند .

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۴۸
holy mind
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​