لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اندکی تامل کافیست

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۰ ب.ظ
مراسم ها ، جشن ها و  سنت ها و آیین های زیبایی همیشه در فرهنگ غنی ما ایرانیان وجود دارد اما امروزه تمام این مراسم ها و فرهنگ ها زیبایی خاص خود را از دست داده و فلسفه ی وجودیشان کلا به فنا رفته است و و دیگر ان دلچسبی و دلنشینی سابق را ندارد خصوصا برای آقایان ! چرا که  وسیله ای شده برای اسراف و خرج های زیادی و فخر فروشی خانوم ها به یکدیگر . مثلا همین شب یلدا یا شب چله ی خودمان را مثال بزنم حدود 15 روزی است که من تبلیغات مختلف درمورد این شب را میبینم از آجیل شب یلدا رسید تا حراج زمستانه تا شب یلدا . و حتی تخفیف 50 % ایرانسل بابت خرید سیم کارت به مناسبت شب یلدا . ولی همیشه این سوال در ذهن من ایجاد شده که آیا یک دقیقه بیشتر این همه دردسر و بیا و برو و خرج را دارد؟مگر شب یلدا هم مثل دیگر شب ها نیست ؟ چه تفاوتی دارد ؟ چرا باید این شب را که بیشتر هدفش صله ی رحم و دور همی های خانوادگی است با این کارها دیگر زیبایی قبل را نداشته باشد و حس خوبی که قبل تر ها به ما منتقل میکرد را منتقل نکند ؟  فقط بخاطر اینکه دراین شب با سفره ی شب یلدا دهان تمام فامیل را ببندیم که بععععله من خوش سلیقه هستم ؟ یااینکه چشم فلانی با دیدن سفره و تجملات و دیزاینش  در بیاید و دل ما خنک شود ؟ یا فلان تعداد لایک پای عکس سفره شب یلدایمان  خورده شود ؟ چرا بفکر هزاران کودکی نیستیم که در همین شب سر گرسنه بر بالین میگذارند و بادیدن خرید های مردم و تبلیغات تلویزیون دلشان اب میشود . یا اینکه چرا فقط بفکر خودمان هستیم و بفکر آن پدری نیستیم که جیبش خالی است و توانایی خریدن حتی یک قلم از خرید هارا ندارد ؟ کجاست سعدی که ببیند این روزها  بنی ادم دیگر اعضای یک دیگر نیستند بلکه عذاب یکدیگرند !؟ همه ی ما ادم ها در طول عمرمان دین هایی بر گردن میفتد  که تا روز قیامت از آن ها مطلع نیستیم  همینکه ما با عکس با تعریفی دل کسی را اب کنیم خودش دینی است بر گردن ما که خود ما هم متوجه این قصیه نیستیم . ممکن است که کسی عکسمان را لایک کند ولی لایکش با آه باشد آن وقت مقصر کیست ؟ باور کنید این شب ها و جشن ها را هم میتوان به طور ساده تری برگزار کرد و نیازی به این همه اسراف و تجمل نیست همینکه با خانواده دور هم با دل خوش و تن سالم  بنشینید و در کنارهم احساس ارامش و خوشبختی کنید از تمام این خرج ها و مسایل بهتر و برتر است. چرا که بنطر من این شب ها و آیین ها همین هدف را هم دارند و این ما هستیم که متاسفانه در انها دست بردیم و زیبایی اش را ازبین بردیم . بیاید از همین شب یلدای امسالمان شروع کنیم . و تغییری در خودمان ایجاد کنیم . و حتی دیگران راهم تشویق کنیم که این شب را ساده تر برگزار کنند چراکه جلوی ضرر را هروقت بگیری منفعت است . + زندگیتان پر ازلبخند خدا و همینطور پیشاپیش شب یلدای همگی مبارک : )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۰
holy mind

حال من خوب است ، خوب خوب

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۹ ب.ظ
خوب‌اند این روزهایی که بوی عوض‌ شدنِ فصل را می‌دهند؛ بوی تغییر، بوی حال و هوای تازه. بوی امید. روزهایی که نوید می‌دهند در راه بودنِ ‌آن‌فصلی را که تو دوستش داری. روزهای نزدیک به زمستان ، روزهای انتظارِ سپید. خوب‌اند این روزهـا، درست وقتی از راه می‌رسند که بدجوری بخواهیشان، درست وقتی می‌رسند که هوای‌تکراری و دلگیر پاییز دلت را زده باشد تا آستانه‌ی سَر ریـز شدن و هوای تازه بخواهد دل‌َت. درست زمانی سرمیرسد که کارهایت مثل کلاف کاموایی درهم پیچیده باشد و هرکاری که میکنی گره هایش ازهم باز نمیشود واز هرطرف که کارهارا درست میکنی از طرف دیگری خراب میشود و باز روز از نو روزی از نو ! اما بااین اوصاف بازهم خوب است که این حال و هوا درست سر بزنگاه پیدایش می‌شود ، درست مثلِ بچه‌ی کوچکی که می‌خواهد حواسِ تو را از هرچیزِ دیگر پرت کند به خودش، که ببینی‌اش، که از دیدنش خوشحال شوی! خوب‌اند این تغییرها؛ بخصوص که روزهای نزدیکِ زمستان باشند. خوب‌اند، انگار که میخواهند به تو بگویند که حـالِ تو هم دارد عوض می‌شود؛ اگر خوب است بـ‌هتر می‌شود، و اگر که نیست، خـوب می‌شود. همچنان من امیدوارم که با تغییر فصل حال دل من هم تعییر کند . و روز های خوب در انتظار باشد چرا که این روزها خستم و گرفته اما در برخورد با همه دروغ گفتن را خوب یاد گرفته ام و میگویم حال من خوب است خوب خوب !+ مچ دستم به شدت درد میکند و حسابی بااین شرایط قوز بالاقوز شده !!++ کاش میشد که بلاگفا هم مثل میهن بلاگ گزینه ی خارج کردن از دسترس را داشت و من میتوانستم وبلاگم را از دسترس خارج کنم .+++ حس درس خواندن نیست . بخوابم بهتر است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۹
holy mind

غبار غم برود حال خوش شود

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ب.ظ
تقویم را در دستم میگیرم صفحاتش را نگاه میکنم و بلند میپرسم امروز چندم بود؟بعد همه جواب میدهند 19 آذر . دستم را بلند میکنم و سرم را میخارانم و باخودم میگویم چه زود گذشت !طوری که خواهرم میگوید : چیزی گفتی ؟و من هم تند تند میگوییم نه نه !و بعد هم کمی فکر میکنم و حرفم را پس میگیرم و باخودم میگویم که کجا زود گذشت ؟یادت نیست که چه زورهایی را پشت سر گذاشتی؟ روزهایی که گاهی اوقات یک دقیقه اش برایت به اندازه ی یک سال گذشت . مخصوصا تابستانش که واقعا امیدوارم که دیگر هیچوقت برایم تکرار نشود و یااینکه شروع ترم جدیدت چطور بود ؟ با چه حال و روزی دانشگاه رفتی ؟ باخودم فکر کردم و گفتم  اگر الان یک میکروفون جلوی من بگیرند و بپرسند امسال تا به امروز چطور بود؟ بعد از سلام و تشکر از برنامه ی خوبشان  حتما میگفتم افتضاح! البته اگر بخواهم دقیق تر توضیح بدهم باید خدمتشان عرض کنم که امسال تا به اینجایش کلأ سال بی ادب ِ زشتی بوده است و احتمالأ چون درست در لحظه ی سال تحویل من یاد یک چیزهایی افتادم که باعث شد دلم از آن بالا بیفتد پایین و تالاپ صدا بدهد و بشکند و لبه های تیزش برود توی مَشک ِ اشکم و مَشکم پاره شود و گریه ام بگیرد لذا من از همان اول سال تبدیل شدم به یک دختر گریه ئو که راه به راه می تواند برود بنشیند توی اتاقش و در را روی جمیع مسلمین و مسلمات ببندد و تا نزدیک مرزهای دست نیافتنی سبک شدن ، های های خفه ی خودش را ادامه بدهد و فین فین کند . آنهم در مواردی که کسی اشکش را نبیند چونکه این دخترک بسی بیشترازبسی مغرور است و تابه حال اشکش را کسی ندیده  و نمیخواهد که کسی را ناراحت کند  به این ترتیب گاهی اوقات این دلگرفتگی ات کار را به جایی برساند که دست از امیدواری ام بردارم و رویاهایم را دود کنم و با دودش به آسمان خبر بدهم که من در جزیره ی ناخوشی ها گیر افتاده ام . کاری کرد که من یکهو به خودم بیایم و ببینم مثل ماشینی که فقط چند دقیقه جلوی تابلوی پارک ممنوع پارک شده است ، تا برگشتن صاحبم پنچر شده ام! امابهرحال  امیدوارم هر چه زودتر این روز ها برود آنجا که عرب نی انداخت .  و روز های خوب در انتظار خودم و خانواده ام باشد چونکه این روز ها حسابی شورش را دراورده و از گیس سفید من خجالت نمیکشد و حسابی حالم را میگیرد .   + چند روز پیش دوستم  از من پرسیدو گفت راااااسی یه دآنشجومعلم  برنامه ات برای ادامه ی روزگارت چیست ؟ پرسیدم چرا ؟ گفت خوب بگو نفس عمیقی کشیدم ، آرام و شمرده گفتم : خوب بودن . چراکه عقیده ام این است خوب که باشی ، خوب بودنت همه چیز را درست می کند. خوب بودن را برایتان آرزو مندم  : )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۶
holy mind

عنوان ندارد

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۵ ب.ظ
ین روزها احساس تغییر را به خوبی میتوانم در خودم ببینم آنهم از نوع منفیش .  اما بیشترازآنکه احساس تغییر میکنم احساس حیرت و نارضایتی ازخودم را دارم . ازخودم و کارهایم راضی نیستم . و تنها چیزی که تا به حال مرا سرپانگه داشته امید و توکل به خداست . اگر توکل نبود اوضاع من بیشترازاینها  قمر در عقرب بود . دلم گرفته بود تصمیم گرفتم که سری به کلبه ی مجازی ام بزنم . کامنت ها و احوال پرسی هایتان مرا شرمنده ی خودتان کرد. هلیا ، بانو ، زهرام ، مهربان و دیگر دوستان عزیز ازاینکه ناراحتتان کردم معذرت میخواهم . خوشحالم که خواهران گلی مثل شما دارم .  از شما میخواهم که برای حال دلم دعا کنید .خیلی حرف ها دارم ولی بقول امروزیا بیخی +رحلت رسول اکرم و امام حسن مجتبی علبه السلام و امام رضا علبه السلام را خدمت همگی تسلیت میگویم . التماس دعا ++ در این روزهای عزیز دعای برای شفای بیماران را هم فراموش نکنید +++ جلبک خاتون کجایی ؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۵
holy mind

بزن و بکوب داریم ما

شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۷ ب.ظ
امروز 22 آذر مصادف با 31 مین سالگرد ازدواج والده ی گرام با ابوی محترم میباشد . همینطور علاوه بر آن تولد مادر جآن نیز میباشد و بسی خوشحالم+ حلول ماه مبارک ربیع الاول بر همگی مبارک ++ اول ربیع است و تولد مادر و سالگرد ازدواج ابوی و والده جآن ما نیز مشغول گوش دادن به این اهنگیم این آهنگ را نیز دووووس  اصافه کنید به دیگر آهنگ ها که معرفی کردم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۷
holy mind

معضلی به نام اینترنت

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۲ ب.ظ
بنظرمن خاصیت زندگی این است که هرچند وقت  یکبار یک عده از اطرافیان و دوستان از زندگیت کلا حدف میشوند یااینکه نیمه حدف میشوند . البت نه اینکه زندگیشان به پایان برسد نه ! منظوراین است وجودشان در زندگی آدم به پایان میرسد و این اتفاقی است که این روزها در رندگی من به وضوح باکیفیت فول اچ دی دیده میشود. دو سه سال اخیر آدمای اطرافم وارد فاز تمام شدن شده اند . این موضوع را وقتی متوجه شدم که دیشب مخاطب های گوشی ام را نگاه کردم . باوجوداینکه چند ماه پیش یک سری از مخاطب هایی که نمیشناختم و نمیدانستم که این افراد چه کسی هستند که سیوشان کردم را حذف کردم اما بازهم دیشب حدود بیست نفری از مخاطبانم را حدف کردم . شاید یکی از خاصیت های همین نرم افزار های اجتماعی مث تلگرام و وایبر و تبک تاک و بی تاک و لاین و واتس اپ و هزار نرم افزار دیگر این بود که مرام و معرفت دوستانی که سرگرم این نرم افزار ها هستند را سنجیدم . چرا که خیلی از همین بچه های وبلاگ و دوستان خودم از وقتی که سرگرم این برنامه ها شدند دیگر وبلاگشان را ول کردند و دست به نوشتن نمیبرند و حتی احوالی از ماهم نمیگیرند ، ازطرفی هم وقتی ایمیل میزنی و یااینکه پیامی برایشان ارسال میکنی میگویند ول کن این اس ام اس را چرا تلگرام نصب نمیکنی؟ بیا داخل گروه انجا صحبت کنیم .راستش من هیچ وقت علاقه ای به این برنامه ها نداشته و نخواهم داشت. خوب هم میدانم که بستگی به روش استفاده کردن و فرهنگ استفاده ازآن و ..  دارد و با محیط و نحوه ی کار کردن باانها کاملا اشنا هستم  ولی ازاین نرم افزارها هرچه فکر میکنم خوشم نمیاید و فکر کنم هیچ وقت انهارا نصب نکنم . مثلا وقتی میبینم که خیلی از جوانان باهمین نرم افزار ها چه کارهایی که نمیکنند حالم بد میشود . وقتی میبینم انقد ارتباط با نامحرم راحت شده حالم بهم میخورد وقتی میبینم چه جوان هایی بخاطر همین نرم افزار ها از هم جدا شدند حالم بد میشود . اما خب هرچیزی خوبی هم دارد اگر نامردی نکنم و بخواهم ازخوبی هایش هم بگویم یکی ازخوبی هایش هم این است که خیلی ها جهره ی واقعیشان رانشان میدهند  من با شخصیت واقعی خیلی ها در این فضای مجازی آشناشدم [البت این قسمت فقط مخصوص نرم افزارهای اجتماعی نیست بلکه شامل وبلاگ و اینستا و .. هم میشود ] کسانی که من خوب آنهارا میشناسم ولی باآنچه که در دنیای واقعی خود را نشان میدهند زمین تا آسمان متفاوت هستند و این به من کمک میکند تا حساب خیلی از چیزها دستم بیاید و بدانم که دنیای مجازی بیشترازآنچه که فکرش را بکنی بی در و پیکر است . دنیای بیهوده و الکی که تنها بقایش بسته به چراغ چشمک زن وای فای است که اگر روزی این چراغ نباشد دیگر دنیایی در کار نیست .   + به این دنیا دل نبندید . که تنها شمارااز هرچه آنچه که هستید و میخواهید بشوید بازمیدارد .++ خدایا مارا در لینک کسانی قرار بده که تو دوستشان داری . دعای آخر متن با سبک وبلاگ نویسی : )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۲
holy mind

معلمی عشق است و عشق

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ب.ظ
چندسال پیش یک سرباز معلم را در تلویزیون نشان داد که فقط 5 شاگرد داشت و اگر اشتباه نکنم درروستایی به نام کالو دراستان بوشهر تدریس میکردند  . ازروزی که بیاد دارم دوست داشتم معلم بشوم وقتی ایشان را در تلویزیون میدیدم باخودم گفتم عجب حوصله ای منکه اگر معلم شوم اصلا چنین جایی نمیروم آن هم بخاطر 5 شاگرد و در روستایی دورافتاده ! وقتی صحبت میکرد و ازایشان مستندی تهیه کردند و چند وقتی سوژه تلویزیون ودیگر رسانه ها بودند ، من به حرف هایشان که گوش میکردم احساس میکردم که شعار میدهد و از ته دل حرف نمیزند اما تا وقتیکه خودم به کارورزی نرفتم حرف هایش را درک نکردم ، دقیقا یادم است که یکبار گفتند : من وقتی لبخند شاگردم را میبینم ناخودآگاه خودهم لبخند میزنم و انگار که تمام دنیا مال من است و اینکه واقعا هیچ چیزی برای معلم به اندازه ی پیشرفت شاگردانش خوش حال کننده نیست . همه حرف هایش را بیاد دارم ولی درک نمیکردم .تااینکه همین هفته به مدرسه که رفتم اول ازهمه میخواستم احوال سارا را از مشاور مدرسه بپرسم اما مادر چند نفرازدانش اموزان امدند و تا آخر ساعت مشغول صحبت های انها بودیم وقتی که زنگ تفریح میخواستم به سمت دفتر مدرسه بروم بادیدن یکی از دخترها دقیقا همان حرف های اقای شعرانی برایم تداعی شد . وقتیکه با صدای سارا به خودم امدم که از همان ته سالن میدوید و بلند میگفت خانوم خانوم عاشقتم خانوم ممنوووونم و چنان مرا محکم بغل کرد که چادر ازسرم افتاد و بعد هم میخندید و هم گریه میکرد گفت که بلاخره پدرم قبول کرد که من مادرم را ببینم و ناخودآگاه من هم خندیدم با شادی اش شاد شدم و بادیدن خوشحالی سارا انرژی گرفتم و احساس کردم تمام دنیا مال من است : ) چادرم را مرتب کردم سارا لبخندش به اشک تبدیل شد لپش را کشیدم و گفتم دختره ی لوس گریه چرا ؟ خوب میدانستم اگه گریه اش ادامه پیدا کند من هم گریه ام میگیرد چونکه جدیدا خیلی دل نازک شده ام و اشکم در مشکم است و سعی کردم که سارا را آرام کنم گفتم خداروشکر خیلی خوشحالم کردی خبر به این خوبی که گریه ندارد ! توهم بخند و برو صورتت را آب بزن  زنگ بعد هم بیا اتاق مشاوره مفصل صحبت میکنیم  و آن هم با دستش صورتش را خشک کرد و گفت بخاطر همه چیز ازشما ممنونم و بالبخندی به سمت پله ها رفت . وقتیکه صحبت کرد گفت : خیلی نگران بودم که این مسئله را مطرح کنم این چند سال با دوستانم دراین مورد حرف نزدم چونکه میترسیدم که ازدستشان بدهم اما آن روز بلاخره در نامه ام برایتان نوشتم و هفته ی بعد  همان روزی که با خانوم زهره وند صحبت کردید  بعدش با پدرم حرف زدید پدرم قبول کرد که من پنج شنبه ها پیش مادرم بروم و اخر هفته را کنارش باشم . خوش حال شدم که بعد از 7 سال بلاخره میتواند مادرش را ببیند وقتیکه حرف میزد برق خاصی در چشمانش بود اما من در دلم غصه ی بچه های طلاق دیگری را میخوردم که درشرایطی مثل شرایط سارا هستند : (  فردا سارا پیش مادرش میرود و من هم خوشحالم ^_^ +  در وبلاگی خواندم که زن، زندگیـست و مـرد، امنیت و چه خوب می شود وقتی مـردی تمامِ مردانگیش را خـرجِ امنیتِ زندگیـش کُند و چه زیبـا می شود وقتی زنی تمامِ زندگیش را خرج غرورِ امنیتش کُند ...اینگونه امار طلاق هم خیلی کمتر میشد مگر نه ؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۰
holy mind

مراحالیست گرم که هیچ کس طاقت حال من ندارد

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۸ ب.ظ
اینکه دلت هوای نوشتن کند خوب است اما هرکاری که میکنی و هرچقدر که تلاش میکنی دستت به نوشتن نمیرود و اجبارش میکنی که بنویسد اما ذهنت ارور مبدهد بد است و حتی به سرت میزند که وبلاگت را حذف کنی و باخودت میگویی آخر این وبلاگ چیست که تو هرروز به آن سرمیزنی ؟ وارد تنظیمات وبلاگت میشوی گزیته ی حذف وبلاگ را انتخاب میکنی و بعدازتو میپرسد آیا مطمئنید برای حذف وبلاگ ؟ و خودت خوب میدانی که خیر مطمئن نیستی  بعد هم دلت نمیاد که حذفش کنی و دوباره تجدید نظر میکنی و بیخیال حذفش میشوی امشب میخواستم وبلاگم را برای همیشه حذف کنم . اما نتوانستم  دلم میخواهد بمانم و دراین فضای مجازی بنویسم دلم میخواهد بمانمو از روزهای معلمی ام بنویسم از خاطرات مدرسه و خوابگاه ورفت و آمد هایم و اتوبوس بنویسم اما چرا فکر حذف کردن به سرم افتاد نمیدانم ! شاید دلگرفتگی ها علت این امر باشد شاید هم ... بیخیال حال هرچه که هست کلا دیشب و امشب خیلی  دلم گرفت . اما مهم نیست دل است دیگر خودش خوب میشود .  + بیست و دو عزیز معذرت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۸
holy mind
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​