غبار غم برود حال خوش شود
يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ب.ظ
تقویم را در دستم میگیرم صفحاتش را نگاه میکنم و بلند میپرسم امروز چندم بود؟بعد همه جواب میدهند 19 آذر . دستم را بلند میکنم و سرم را میخارانم و باخودم میگویم چه زود گذشت !طوری که خواهرم میگوید : چیزی گفتی ؟و من هم تند تند میگوییم نه نه !و بعد هم کمی فکر میکنم و حرفم را پس میگیرم و باخودم میگویم که کجا زود گذشت ؟یادت نیست که چه زورهایی را پشت سر گذاشتی؟ روزهایی که گاهی اوقات یک دقیقه اش برایت به اندازه ی یک سال گذشت . مخصوصا تابستانش که واقعا امیدوارم که دیگر هیچوقت برایم تکرار نشود و یااینکه شروع ترم جدیدت چطور بود ؟ با چه حال و روزی دانشگاه رفتی ؟ باخودم فکر کردم و گفتم اگر الان یک میکروفون جلوی من بگیرند و بپرسند امسال تا به امروز چطور بود؟ بعد از سلام و تشکر از برنامه ی خوبشان حتما میگفتم افتضاح! البته اگر بخواهم دقیق تر توضیح بدهم باید خدمتشان عرض کنم که امسال تا به اینجایش کلأ سال بی ادب ِ زشتی بوده است و احتمالأ چون درست در لحظه ی سال تحویل من یاد یک چیزهایی افتادم که باعث شد دلم از آن بالا بیفتد پایین و تالاپ صدا بدهد و بشکند و لبه های تیزش برود توی مَشک ِ اشکم و مَشکم پاره شود و گریه ام بگیرد لذا من از همان اول سال تبدیل شدم به یک دختر گریه ئو که راه به راه می تواند برود بنشیند توی اتاقش و در را روی جمیع مسلمین و مسلمات ببندد و تا نزدیک مرزهای دست نیافتنی سبک شدن ، های های خفه ی خودش را ادامه بدهد و فین فین کند . آنهم در مواردی که کسی اشکش را نبیند چونکه این دخترک بسی بیشترازبسی مغرور است و تابه حال اشکش را کسی ندیده و نمیخواهد که کسی را ناراحت کند به این ترتیب گاهی اوقات این دلگرفتگی ات کار را به جایی برساند که دست از امیدواری ام بردارم و رویاهایم را دود کنم و با دودش به آسمان خبر بدهم که من در جزیره ی ناخوشی ها گیر افتاده ام . کاری کرد که من یکهو به خودم بیایم و ببینم مثل ماشینی که فقط چند دقیقه جلوی تابلوی پارک ممنوع پارک شده است ، تا برگشتن صاحبم پنچر شده ام! امابهرحال امیدوارم هر چه زودتر این روز ها برود آنجا که عرب نی انداخت . و روز های خوب در انتظار خودم و خانواده ام باشد چونکه این روز ها حسابی شورش را دراورده و از گیس سفید من خجالت نمیکشد و حسابی حالم را میگیرد . + چند روز پیش دوستم از من پرسیدو گفت راااااسی یه دآنشجومعلم برنامه ات برای ادامه ی روزگارت چیست ؟ پرسیدم چرا ؟ گفت خوب بگو نفس عمیقی کشیدم ، آرام و شمرده گفتم : خوب بودن . چراکه عقیده ام این است خوب که باشی ، خوب بودنت همه چیز را درست می کند. خوب بودن را برایتان آرزو مندم : )
۹۴/۰۹/۲۹