تنها مرگ است که دروغ نمیگوید
یکی از تفریحات و لذت های زندگی من تنهایی به بالاترین نقطه ی شهر رفتن کلیک و ساعت ها در سکوت خیره به شهر شدن است . گاه آنقدر محو داستان هر یک از چراغ های روشن خانه های این شهر میشوم کلیک که دیگر زمان از دستم خارج میشود . اما همین لحظات برای من بسیار زیبا و دلنشین هست . به طوری که اصلا علاقه ای به جایگزین کردن این تفریح با سایر تفریحات معمول را ندارم . چرا که روز به روز دیدگاه عمیق تری از زندگی را به من هدیه میدهد . بهتر میفهمم که چقدر با وجود این همه بزرگی و عظمت جهان ، ما انسان ها هیچیم و دنیا چقدر عبث و باطل است . درباب همین مطلب و پیرامون عبث بودن وجود ؛ شوپنهاور اشاراتی دارد که صحنه های زندگی همچون تصاویر منقوش برسنگ های سخت و ناهموارند. از نگاه نزدیک اثری برما نمیگذارند و چیز زیبایی در آنها یافت نمیشود مگر آنکه قدری دورتر بایستیم . در واقع دست یافتن به آنچه مدتها در آرزویش بسر برده ایم ؛ فقط کشف این حقیقت است که آن چیز چه مایه پوچ و توخالی بوده ! گاهی ماچنان زندگی میکنیم که گویی درانتظار چیزی بهتر هستیم حال آنکه اغلب آرزو میکنیم که ای کاش گذشته بازگردد و برآن حسرت میخوریم. ما به زمان بسان چیزی نظرمیکنیم که باید درگذرد و دراین رهگذر مارا به اهداف و خواسته هایمان برساند . اکثر مردم هنگامیکه به پایان کار میرسند و نظری بر گذشته می افکنند در می یابند که سرتاسر زندگی را چون چیزی گذرازیسته اند و باحیرت مشاهده میکنند که آنچه بی اعتنا از کنارش گذشته اند و لذتی از آن نبرده اند ، همان زندگی شان بوده یعنی همان چیزی که بخاطرش زندگی کرده اند .آه، چه مخلوق حریص و سیری ناپذیریست این انسان! حقیقتا پس از رویارویی با اتفاقات ناخوشایندی که در پی بیماری سختِ عزیزترین فردزندگیم تجربه کردم ، باعث شد که به مرز زوربایی و سوته دلی برسم . تا بتوانم از بهانه های ساده خوشبختی ؛ بیشترین لذت را ببرم و هرلحظه آماده ی مرگ باشم و هراسی ازاین سرنوشت نهایی و سفر قطعی نداشته باشم . در جمله ی زیبای اگوستین نیز اشاره دارد تنها دررویارویی با مرگ است که خویشتن حقیقی انسان متولد میشود . همیشه به این فکر میکردم که خواسته و ناخواسته آنچنان زندگی کرده ام که هنگام تفکر مرگ ، عذاب وجدان و شرم از تجربه خویش و شخصیت اکتسابی ونیز فرایند معنایابی ام نداشته باشم . و در واقع راز خرسندی و نیک روزی ابدی ام اینست که هرگز بدخواه و بخیل و کینه توز و حسود نبوده ام . اما افسوس سالهای عمرم را در مرز پرگزندی روزگار گذراندم که انسانیت ، شرافت ، نجابت ، محبت، روز به روز در آن بیرنگ تر می شود . و تنها ملاک افراد از خوب و یا بد بودن انسان ، ظاهر او شده . گاه می اندیشم به آنانکه عمری به دارویی و دزدی،ترور و تیره خواهی در پی شادمانی دروغین و خوشی ساختگی برآمده از چپاول و تجاوز بسر می برند اما آیا حتی چند ثانیه به واپسین دقایق پیش از مرگ اندیشیده اند که وجدان یک عمر ناداشته شان از پس پرده ی انکار و نادانی به یکباره بیرون میجهد و گریبانشان را درست دم آخرمیگیرد و رهانمی سازد؟ خیلی وقت است که میکوشم مرگ را سالها پیش از آن بپذیریم و مردن را زندگی کنم. و چه زیبا رسول مهربانی ها نقل می فرمایند : اِنَّ هذَا الدّینَ لَمَتینٌ فَاَوْغِلْ فیهِ بِرِفْقٍ فَاحْرَثْ حَرْثَ مَنْ یَظُنُّ اَنَّهُ لا یَموتُ وَ اعْمَلْ عَمَلَ مَنْ یَخافُ اَنَّهُ یَموتُ غَداً ** این دین توأم با متانت است، بر خود سخت نگیر بلکه مدارا کن . کشت کن مانند کسی که گمان می برد نمی میرد و عمل کن مانند کسی که می ترسد فردا بمیرد. پس مرگ را پیش از آن میپذیرم تا از لحظات زندگی لذت سرشار و بی عذاب ببرم ؛ لذتی که برآمده از تاراج نیرنگ و دروغ نباشد .
پ ن : و سرانجام اگر قرار بود من و زندگی ام موزیک بی کلامی باشیم . کلیک
* عنوان پست از صادق هدایت
**مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 589