احیاناً یبکی فیک کل شی اِلا عینیک
حقایق زندگی ما را رنج میدهند . و در وسع هیچ انسانی نیست که زندگی بی رنج داشته باشد . اصلا میدانی ، تراژدی زندگی این است که حتی اگر تمامی کوشش های رسیدن به هدفت را هم متحمل شوی ، باز هم چیزی رسیدن به آن را تضمین نمیکند . وجوه تراژیک زندگی که اجتناب ناپذیر هم هستند ، این است که همواره بااین وجوه سرو کار داریم و هر لحظه باید حقیقتی را که ناخوشایند است بپذیریم ، چرا که تنها حقیقت است که مارا نجات میدهد .اگر با حقایق آشنا شوی ؛ ممکن است زندگی ات را تلخ کند . اما اگر زندگی و مرگمان را در اینجا و اکنون ترسیم کنیم ، هستی ما از خواب و خیال بیدار خواهد شد .انگاه در می یابیم آنان که احترام قلبی خودرا به مرگ ابراز کرده اند ، شوق خروج از پیله ی افکار و هر انچه که برایش آزار دهنده است را بدست آورده اند . بنظرم عمده ی اضطراب های بشر را همین دو ( هیچ ) یعنی هیچکس و هیچ چیز تشکیل میدهد که اولی اضطراب تنهایی و دومی اضطراب مرگ است.اما غافل از اینکه مرگ اندیشی آغاز زندگی است هرچند که خود مرگ پایان زندگی قابل لمسمان است .
نیچه در جمله ای درخشان میگوید اگر میخواهید زندگی را آغاز کنید ، فرض کنید فرشته مرگ جلوی شما حاضر شده است و شما فقط فرصت نوشتن متنی بر روی سنگ قبرت داری و بعد از آن بلافاصله میمیری . اما هیچ محدودیتی هم در نوشتن نداری . پس چنین بنویس در اینجا کسی آرمیده است که میخواست فلان شود اما بهمان شد . یا میخواست فلان نشود اما بهمان شد . و در قسمت اول آرمان و در قسمت دوم آنچه واقعیت پیدا کرده را بنویس . و واقعیت ها را از فردا شروع کن و هرچه آرمانت بوده را عمل کن . باید بدون حسرت و اضطراب ، بیاد مرگ باشیم . چرا که انسان اگر به هر امر نامعلومی ، بیش از آنچه ضرورت داشته باشد ، بپردازد ، دیری نمیپاید که دچار ملال و خستگی میشود .
سلااام
دقیقا همینه
اما چی باعث میشه که انسان بیش از آنچه ضرورت داشته باشد به امری بپردازد؟