ساکن روان من
داشتم فکر میکردم آدمیزاد چه شبیهِ رودخانه است، نه؟ رودخانه و آدمها، همیشه به یک هیئت و یک ظاهرند. با اینکه همه خبر دارند آبی که دیروز ازینرود میگذشته، گذشته و رفته و رسیده است جای دیگر، اما کسی باور ندارد این رود، رود دیگری باشد. آب دیروزی گذشته و رفته و حالا شده چیز دیگر در جای دیگری. و آبهای جدید آمدهاند که آنها هم بروند. با اینحال تا وقتی که آبی در رود هست، هنوز همان رودخانه است، گیرم با آب دیگری.
آدمها عوض میشوند. تغییر میکنند. سال به سال و ماه به ماه و روز به روز. عوض میشوند و ما به هیئت همان آدم قبل میشناسیمشان هنوز. خاطره خنکی همان رود پارسالی که دلچسب بود، سمج میچسبد گوشه ذهن. تا ابد اسمش که میآید فکر میکنیم همه چیز همان است که بود.فقط وقتی بارومان میشود این آب در حال تغییر است که رود یا به کل خشک شده باشد یا آنقدر گل آلود که نشود باز شناختش.