شاخ شمشاد
خیلی وقت ها هست که اگر قرار باشد شما متن و نوشته هایتان با قاعده و قانون و اصولِ دُرستنویسی همراه باشد ، مثل همین گزارش الکی و وقت گیر کارورزی قاعدتاً خیلی جاها با مشکل بزرگی مواجه شدید وآن مشکلِ «است» ، هست . که عینهو تیغی در گلو، نه داخل متن و نوشته، خوب مینشیند و نه نمیشود بهجای آن «هست» یا چیز دیگری راجایگزین کرد. بهنظرم یکی از بزرگترین مشکلاتِ زبان فارسی این «است» ؛ هست که چنین بیقواره و بدون جانشین هم هست! از قضا آدمها و خاطراتی وجود دارند، نمونهی عینی از همین «است» هستند. هیچ کاری نمیشود با آنها کرد . آدمهایی هستند که رفتند ولی چه رفتنی؟!! از همان صبح که ریخت و قیافهی خودت را داخل آینه میبینی حضور پیدا میکنند و با تو میایند تا بوق شب. گاهی اوقات نه «است» را میتوان از زبان فارسی حذف کرد و نه بعضی از خاطرات را. آدمهایی وجود دارند عینهو «است». مثلِ شاخِ شمشاد، حی و حاضر در فرهنگِ الفبای زندگی.
+ کاش بختک های ادم نما یاد بگیرند ، وقت رفتن چمدانشان را بگذارند وسط زندگی و همهی رخت و لباس و خاطرات نحسشان را بریزند توی همان چمدان و با خودشان ببرند. ببرند هر جایی غیر از اینجا.
++ دلمان خواست امشب به سبک بچه های ابتدایی علامت حروف را تایپ کنیم :)