من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۳ ق.ظ
روزهایی که نمینویسم نه اینکه حرفی نداشته باشم ،آنقدر حرف در ذهنم و دلم هست که فقط در دلم میمانند . آنقدری که وزن پیدا میکنند و سنگین میشنوند که کلا بیخیالش میشوم حرف هایم رفته اند پشت عقل و غرور و لجبازیم مدفون شده اند . ما هم دل و دماغ بیل زدن و ناز کشیدن نداریم فعلا.درِ دل مان را گره زده ایم و انداخته ایم اش کنار قفسه سینه تا شود آنچه که باید. و این را میتوان از تمام پست های پیشنویس شده ی وبلاگم فهمید که بیشتر پست هایی هستند که منتشر شدند . این روز ها دور خودم را خط کشیده ام تا نزدیکم نشود !+ روزگاری است که روزهای بی مزه ای را طی می کنم . انگار جویدن آب در دهان !++ زنده ام نگران نباشید . هرچند بادمجان بم آفت ندارد . هرچه زودتر بهتر : )
۹۵/۰۷/۰۷