لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی

اولین روزکارورزی

سه شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ب.ظ
لاخره بعد ازکی تاخیر و معطلی این هفته به کارورزی رفتم . هفته ی قبل که تعطیل بود و هفته ی قبلش کاملا آماده برای رفتن به مدرسه که استاد گفتند که فعلا مدرسه ای که شنبه ها مشاور داشته باشد نداریم و این شد که من ماندم و تااین هفته مدرسه ام مشخص نشد . سرانجام  شنبه 9 آبان هزار و سیصد و نود و چهار اولین روز کارروزی من بود : )و من صبح زود بیدارشدم و به سمت مدرسه رفتم هوایی کاملا خنک و دلنشین . خش خش برگ ها را کاملا میشنیدی . برگ های درختان در حال ریختن بودند و رفتگر مشغول جارو کردن انها بود . نگهبان دانشگاه مشعول گوش دادن به اخبار ساعت 7 صبح بود و به همراه اخبار نان سنگک و پنیر و چای شیرین را هورت میکشید و وقتی سلامش کردم و صبح بخیری گفتم در جواب گفتند : سلااااااام خآنوم معلم ان شاالله که روز خوبی رو داشته باشین و من هم تشکری کردم و از دانشگاه خارج شدم بچه های کوچک و بزرگ در تکاپوی رفتن به مدرسه بودند بعصی ها شال و کلاه کرده و با سرعت بیشتری راه میرفتند و بعضی هم مثلمن باخیال راحت و فرآغ بال به سمت مدرسه در حرکت بودندسوار تاکسی شدم و چون ازقبل ادرس را با Gpsپیدا کرده بودم مشکلی برای ادرس نداشتم و به راحتی  مدرسه را پیدا کردم چشمم به سردر افتاد متوجه شدم که مدرسه ی شاهد است سر درش نوشته بود دبیرستان دخترانه ی شاهد علامه مجلسی خوشحال شدم ازاینکه مدرسه ی شاهد هستم . و همیشه دوست داشتم که برای بار اول مدرسه ی شاهد باشم و این را تا وقتی که سر در راخواندم ، خبر نداشتم . وارد مدرسه شدم و بسم الله گفتم و ازخدا خواستم که همیشه طوری باشم و به گونه ای رفتار کنم که کارهایم باعث رضایت خودش باشد . و هنگام ورود به اتاق مدیر برای تحویل دادن معرفی نامه بابرخورد بسیار عالی مدیر و مشاور مدرسه مواجهه شدم و این رفتار خودش سبب شد که احساس خیلی راحتی در مدرسه داشته باشم و بتوانم کاملا با خیال راحت و بدون حاشیه به کارهایم برسم . روز اول بر خلاف تصورم چهار مراجعه کننده بود که مشاور از قبل اطلاعاتی را درموردشان به من داده بود و وقتی امدند خیلی خوب توانستم باانها ارتباط برقرار کنم . حتی زنگ تفریح دوم دوتا از دخترها امدند و گفتند با همان خانوم مقنعه کرمیه کار داریم و باوجوداینکه من خودم را معرفی کرده بودم و اسم کوچکم را هم گفتم اما فقط خآنوم میگفتند و اسمم را فراموش کرده بودند : ) و در اخر یکی از دخترها که شیطان تر بود گفت : خانوم الان ما هیچ مشکلی نداریم  فقط اومدیم اسم ادکلنتونو بپرسیم : / و اینگونه بود که بنده ماستم را در کیسه کردم و فهمیدم وه دانش آموزان حتی برروی ادکلن معلمشان هم حساس هستند و تصمیم گرفته هفته ی بعد شیک تر و مرتب تر به مدرسه بروم : ) خلاصه بگویم کلا همه چیز اوکی بود از پرسنل گرفته تا محیط فیزیکی مدرسه و دانش اموزان . و ازاین بابت من خوشحالم و بعد اینکه مدیر خروجم را زد دوباره برگشتم و سوار اتوبوس شدم وبه  پیش به سوی یونی .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۲
holy mind

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​