لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی

یک روز خوب و دوست داشتنی

چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ب.ظ
همیشه باران را خیلی دوست داشتم هروقت که باران میامد من فورا به داخل حیاط و یا درصورت اجازه دادن مادر گرام داخل کوچه مان میرفتم و حسابی زیر باران راه میرفتم و قر میدادم و لی لی میکردم . الان هم که این پست رامینویسم  صدای رعد و برق و باران میاید دوست دارم بیرون بروم ولی ساعت 1 نصفه شب میباشد و نه داخل حیاط میتوانم بروم و نه داخل کوچه   اما درعوض دیروز  که به مرکز شهر رفتم تا خریدهایم را انجام دهم مادرم صدایم زد که هوا سرد است بافتت را ببر ، چترهم یادت نرود ممکن است باران بیاید . من هم گفتم هوا که سرد نیست چترهم که لازم نیست بعدشم اخر مادرجآن من کی تاحالا ازچتر استفاده کرده ام که امروز باردومم باشد؟ کسی نداند خودت که میدانی تابحال هیچ وقت ازچتر استفاده نکردم و باگفتن زیر باران باید رفت ماااادر بیرون زدم . داخل بازار که بودم نم نم باران میامد و من هم ازقدم زدن زیرباران لدت میبردم . خرید هایم راانجام دادم و موقع برگشت باران حسابی شدت گرفت و من هم بیخیال باران و دویدن های مردم آرام آرام راه میرفتم تا به خانه برسم . خیلی خیس شدم تمام لباس هایم خیس شده بود به حدی که دیگر مقنعه ام به گوشم چسبیده بود  و چیزی را  خوب نمیشنیدم . نزدیک خانه که شدم چشمم خورد به تابلو حلیم موجود است . آش  موجود است . باخودم گفتم حلیم که موجود نیست حلیم عزیز دل است حلیم عشق است بدو بدو به سمت مغازه رفتم اما باخودم گفتم حلیم که فقط ماه رمضان و جمعه ها صبح پخت میشود لابد الان هم بروم فروشنده باخودش میگوید که عقلش ناقص است که اولا این وقت شب حلیم میخواهد دوما بااین وضع باران یک چتر به همراه ندارد . ولی دل را به دریا زدم و رفتم و در دلم گفتم خودش عقلش ناقص است بیخیال برو یاهست یانیست دیگه ! رفتم قبل ورود دستی به صورتم کشیدم تاکه کمی مثلا خشک شود ولی کل لباس ها انگار که داخل لباسشویی بودند و بدتر صورتم خیس شد وبلاخره باهمان وضع  داخل مغازه شدم  و  گفتم سلام خسته نباشید . حلیم هست ؟ و بادقت به چهره ی مرد حلیم فروش نگاه کردم که نکند بگوید کجا حلیم هست که من داشته باشم ؟ که خلاف تصورم فرمودند  : بله هست  من هم که بسی بیشترازبسی ذوق زده بودم با قیافه ای خشک و جدی که کاملا خلاف قیری وری درونم بود گفتم 1 کیلو لطفا . و ایشان هم حلیم را کشید و با دارچین و شکر و کمی روغن حیوانی تزئین نمود وپول را پرداخت نمودم و بعدازخداحافظی به سمت منزل روانه شدم . ازخدا پنهان که نیست ازشما چه پنهان دوست داشتم همانجا برروی صندلی هایش بنشینم و حلیم داغ با نان سنگکش را بخورم ولی دیشب فهمیدم که میتوانم پا برروی نفسم بگذارم و از حلیم داع و خوشمزه تا خانه چشم پوشی کنم . وقتی هم که رسیدم مادرم گفت : وقتی میگویم چتر ببر برای همین است که برمیگردی حداقل قابل شناسایی باشی . خلاصه سخن بیشتر ازاین به درازا نبرم . لباس هایم را عوض کردم . دوش  من میگویم ابگرم شما بخوانید آب جوشی گرفتیم و موقع برگشت پاهایم را به بخاری چسباندم و باحوله شروع به خشک کردم موهایم کردم نمازم را که خواندم مادر هم با کاسه ای حلیم داغ پیش من امد و شکر پاش را روی حلیم خالی کردم با هم حلیم را خوردیم . به جرات میتوانم بگویم که خوشمزه ترین حلیمی بود که خوردم و همانجا دراز کشیدم و سرم را برروی زانو های مادرم گذاشتم که خوابم برده بود و وقتی که بیدار شدم دیدم که ساعت 30 : 5 است و من بلند شدم نمازم را خواندم .---------------------------------------------------------------+ تشکر از همه ی خوانندگان خاموش که اعلام حضور کردند ++ هفته ی کتا وکتابخوانی است هرکدام ازدوستان کتاب خوبی را میشناسید معرفی کنید ممنون میشوم : )
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۰۶
holy mind

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​