دلم یک معجزه میخواهد
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ب.ظ
ین روزها از آن روزهایی است که نمیدانم کی هستم ، چه هستم ، کجاهستم . یک بار جوک میگوبم، یک بار روضه میخوانم، گاهی اوقات کتاب میخوانم، تعریف میکنم، غر میزنم ، گریه میکنم !! کلا تمامی اهدافم را به آینده موکول کردم ! اصلا شاید زندگی یعنی همین!البته نمیخواهم زندگی برای من همین باشد ، حداقل برای من نباید اینگونه باشد ! این روز ها کاملا با شخصیت ارمیا * همذات پنداری میکنم . واقعا دوست دارم در شرایطی مثل شرایط ارمیا باشم . جنگلی تاریک و سرد ، به دور از هیاهو و سکوتی محض ! " ارمیا " یکی از بهترین رمان هایی است که تا به حال خوانده ام. البته هیچ وقت من به پای ارمیا نمی رسم، اما نکته ای که باعث شده است با ارمیا این قدر احساس نزدیکی کنم این است که دردها و دغدغه هایمان از یک جنس هستند ، دور و اطرافیان ارمیا هم خیلی شباهت به دور و اطرافیان من دارند. بارها شبیه موقعیت هایی که برای ارمیا پیش میاید برای منم پیش آمده ولی کاش من هم می توانستم مثل ارمیا هیچ وقت منفعت خودم را در نظر نگیرم وهمیشه بهترین راه را انتخاب کنم.اما فکر کنم چنین شرایط و محیطی هیچگاه برای من محقق نشود . این روز های من به شدت تمام کارهایم بهم گره خورده . و من مستاصل و سرگردان فقط سعی میکنم که اوضاع بدتر ازاین نشود امروز به آخرین دهه تابستان رسیدیم. تابستانی سخت و پر هیاهو. به تابستان سال گذشته که نگاه می کنم سراسر فعالیت بود و کار و تلاش، این تابستان سراسر انفعال بود و رخوت و بی حوصلگی و غم و اندوه . اگرچه همیشه تابستان را دوست داشتم حالا شاید دلیل اصلی اش بخاطر اینکه از خوابگاه دور بودم اما این بار نه تابستانش جای دوست داشتن داشت و نه گرمایش ! در انتظار فصل سرد می نشینیم، شاید که از فصل گرمش بهتر بود ! هرچند دلخوشی از پاییز هم ندارم و همیشه پاییز مرا اذیت میکند اما هر سال به استقبال پائیز رفتن معنی به استقبال مهر رفتن و شروع دوباره درس و مشق و تحقیق و ... اما واقعا دوست دارم که ساعتی مثل ساعت برنارد داشتم که باآن میتوانستم زمان را متوقف کنم . نمیدانم چه بگویم ؟ نمیدانم از کجا بگویم . لذا سخن کوتاه میکنم و سکوت میکنم . سکوت میکنم چون خدایی دارم که میتواند سکوتم را ترجمه کند سکوت میکنم چون گاهی باید سکوت کرد تا همه بفهمند که دردی داری . سکوت میکنم چون گاهی سکوت کظم غیظ است. سکوت میکنم چون گاهی سکوت فریاد معرفت است . و گاهی هم سکوت....------------------------------------------------------------------------------------* " ارمیا " رمانی بسیار زیبا و خواندنی نوشته ی رضا امیر خانی نویسنده ی محبوبم است . شرح حال رزمنده ای که دوستش را ازدست میدهد و اتفاقاتی که بعداز پذیرفتن قطع نامه برای او رقم میخورد . پیشنهاد میکنم حتما بخوانیدش.+ زیاد حال و روزم خوب نیست و سرم خیلی شلوغ است ان شاالله اولین فرصت جواب کامنت هایتان را میدهم : ) ++ مینویسم که شب تار سحر میگردد ، یک نفر مانده از این قوم که برمیگردد. سید حمید رضا برقعی
۹۴/۰۶/۱۹