الهی باکه گویم غم دل جزتوکه غم خوارمنی
شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ب.ظ
خدایا این روزها یک نیمکت می خواهم و یک بید مجنون.کنار یک دریاچه...که شب باشد و هیچ کس نباشد و من باشم و سرما باشد و یک ام پی تری پلیر.که سردم باشد و باد بوزد و من دستهایم را مچاله کنم توی جیبم و ساعتی را بدون افکارمزاحم سپری کنم ... فکر میکردم ماه رمضان تمام شود لااقل کمی فکرم ازاد ترمیشود اما....چقد این روزها مدام باخودم تکرار میکنم این شعر را که : سجاده ام کجاست؟ می خواهم از همیشه ی این اضطراب برخیزم این دل گرفتگی مدام شاید تاثیر سایه ی من است که این سان گستاخ و سنگوار بین خدا و دلم ایستاده ام سجاده ام کجاست؟ "سلمان هراتی"............................................پ . ن : * حال این روزهای مرا به کسی نگویید اگر سراغ گرفتند بگویید خوب است و دل از دلش تکان نخورده! بگویید امسال هم دریغ نیست از سالهایی که گذشت خلاصه کیف مان کوک است و خیلی خوش به حالم است ! حال این روزهای مرا به مادرم هم نگویید حالت "خوب" هم که باشد مادرها نگران می شوند چه رسد به حال این روزهای من که "عالی" است... بگویید خوشحال است و یک طوری بگویید که خودتان هم باورتان شود!** ** تمام مطالبی را که من ثبت میکنم مربوط به حال و هوای خودم است ممکن است بنابه دلایل مختلف من مطالبی بامحتوای مختلف ثبت کنم و بستگی با حال و روز همان لحظه من دارد و این دلیلی نمیشود برای قضاوت شما درمورد اخلاق و شخصیت من .امیدوارم که منظورم را فهمانده باشم و نیاز به توضیح بیشتری نباشد
۹۴/۰۴/۲۷