لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

پوست کلفت

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۱۵ ب.ظ

ادمی در پس تجربه ها پوست کلفت می شود. شده ام پوست کلفتِ تجربه هایِ زندگی .

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۱۵
holy mind

خاطر که حزین باشد

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۵۹ ب.ظ

دنیا خیلی جای راحتتری می شد اگر آدم‌ها به قول الکترونیکی‌ها دیجیتال یا به قول اهل هنر سیاه و سفید بودند. اما کار وقتی سخت می شود که با نیم سایه‌ها مواجه می‌شوی ،نه تاریک است نه روشن. آدم بالفطره، البته اگر به فطرت انسانی معتقد باشی، عاشق زیباییست و وقتی این زیبایی‌ها با زشتی‌هایی مخلوط می شود واقعا عذاب آور است. یادم هست بچه که بودم هیچ رقم باورم نمی شد که یک خانم زیبا بدجنس باشد و خدا را شکر توی داستان‌ها و کارتون‌ها همیشه خوب‌ها را از بدها از روی قیافه شان می‌شد تشخیص داد. از آن زمانی که می‌فهمی دیگر به قیافه آدم ها نمی شود آنقدرها هم اعتماد کرد، دیگر داری شروع به بزرگ شدن می‌کنی. وقتی که با دنیای آدم‌هایی آشنا می‌شوی که "زرنگ"اند، آدم‌هایی که "منافع" دارند و حتی گاهی آدم هایی که دیگر در باورشان "دروغگو" دشمن خدا نیست. در این مسیر گاهی خسته می‌شوی و گاهی حتی به این فکر می‌کنی که دیگر باید همرنگ جماعت شد.  یک جایی در قرآن هست که خیلی برایم گیرا و جذاب است، آنجا که می‌گوید " و من یکفر بالطاغوت و یومن بالله". توی این چند سالی که از زندگیم گذشته، پای حرف هر کس که نشسته‌ام، به هر نحو و از طریق هر رسانه ای، همه به چیزی "ایمان" دارند. یک حقیقت را بدون استدلال کلامی پذیرفته‌اند و آن را باور خود قرار داده‌اند و بر اساس آن زندگی می‌کنند، بازه این حقیقت از امور پیچیده‌ای مانند توحید تا حرفی به ظاهر ساده مانند "باید از زندگی لذت برد" نوسان دارد و می‌توانم به قطعیت خوبی بگویم که هیچ انسانی نیست که بی ایمان زندگی کند و این ایمان آنقدر پیچیده است که گاهی آدم هایی را می بینی که به دروغ می‌گویند بی ایمانند و به این دروغ تا مغز استخوانشان ایمان دارند.نمیدانم این حرفم را چقدر باور می‌کنی که "از آدم‌ها دلگیر نمی‌شوم". مدتهاست که یاد گرفته ام با آنکه "کلکم راع و..." ولیکن نباید و نمی‌توان کاسه داغتر از آش شد. وقتی که آدم ها صاحبی دارند انقدر دلسوز که اگر می‌دانستند میزان حب او را به خود در دم جان می‌دادند و وقتی ... خلاصه که گاهی دلم میسوزد و گاهی حتی از کاری که آدم‌ها با خود می‌کنند خسته می شوم ولی از آنجا که خود هنوز "رطب‌خورده‌ام"تنها سعی می‌کنم عبرت بگیرم و بگذرم. گاهی به قول یکی از دوستان وبلاگ نویس "قند روحم می‌افتد" و دلم می‌خواهد پای حرف‌های یک آدم شیرین (مثل آقای مجتهدی یا آقای دولابی) بنشینم. دلم می‌خواهد یکی را پیدا کنم که حرفش شفا باشد، گاهی از دردهایم خسته می‌شوم. داشتم به این متن پر از "خستگی" نگاه می‌کردم  یاد توصیه‌ای از امام صادق به فرزندانشان افتادم که "إیّاکَ والکَسَلَ والضَّجَرَ ؛ فإنّهما یَمنَعانِکَ مِن حَظِّکَ مِن الدنیا والآخِرَةِ"، دیگر فکر می‌کنم باید برخاست و به فکر چاره بود.

 

 + امام صادق علیه السلام فرمودند: 

 از تنبلى و بى حوصلگى، بپرهیز؛ زیرا که این دو خصلت، تو را از بهره دنیا و آخرتت باز مى دارند. الکافی: 5 / 85 / 2 منتخب میزان الحکمه: 492
۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۹
holy mind

روزم مبارک

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۱۲ ق.ظ

وقتی سی نفر در کلاست نشسته اند، حس می کنی سی خانواده در چند نسل را پیش خود داری. هرچه بگویی، انگار در مقابل هزاران نفر گفته ای. 
آسان نیست وقتی ذهنت پر از مشغله ی این دنیاست، همه را در عرض پنج دقیقه از ذهنت دور کنی و با فراغ بال و با لبخندی مهربان وارد کلاس شوی. 
اصلا راحت نیست خودت انرژی نداشته باشی ولی به آن ها که مخاطبت هستند، انرژی دهی. 
چه مرد باشی چه زن، می دانی وارد کلاست که بشوی، همه به سر و وضع و ظاهرت نگاه می کنند. از طرفی باید ظاهری آراسته داشته باشی و از طرفی نمی توانی خیلی به خودت برسی. آسان نیست وقتی آدم های هفده هجده ساله حتی طرز راه رفتنت را هم برانداز کنند، تو شروع کنی به تدریس.
اصلا کار ساده ای نیست با کسی که تیک عصبی دارد، کار کنی و خنده ات نگیرد. خیلی سخت است بارها حرفی را باحوصلهذ تکرار کنی و بعد از آن توی چشمانت نگاه کنند و بگویند «خب؟».باید همه را به یک چشم نگاه کنی صرف نظر از آن که پدرش کارگر است، یا دکتر است یا کارگردان. 
سخت است وقتی باید به زبان بیگانه از مباحثی حرف بزنی که خیلی ها حتی به زبان مادری کوچک ترین ایده ای از آن ندارند.باید مواظب باشی هیچ بحثی راه نیاندازی که به کسی بربخورد. از معمولی ترین موضوعات اجتماعی مانند بی پولی، طلاق و اعتیاد هم که حرف بزنی، حتما یکی پیدا می شود که یا پدر ندارد یا والدینش طلاق گرفته اند، و یا بی پول و معتادند. 
فکر کن از این کلاس که به آن کلاس می روی، آن چنان رفتار کنی که انگار مطالب کاملا تازه اند و مخاطبانت فکر کنند خود به درک و کشف مطلبی رسیده اند و بگویند «وای چقدر آسان بود!»
از همه ی این ها که بگذریم، گاهی می شنوی یکی از آن ها که سابقا به او تدریس کرده ای، دیگر در این دنیا نیست. سخت است بشنوی و جلوی سی چهل جفت چشم، نزنی زیر گریه.  بعضی ها حتی نمی دانند این ها که نوشته ام یعنی چه. تا معلم نباشی، نمی دانی. تا تدریس در خونت نباشد.اما از توی معلم که بپرسند می گویی همه ی مشکلات تدریس می ارزد به لذت آن لحظه که مخاطبانت یاد می گیرند و به تو لبخند می زنند.می گویی می ارزد... به خدا می ارزد.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۱۲
holy mind

اینها همان روان شناسان بالذات اند

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۳۸ ب.ظ

اگر پزشک با درد های مردم سر وکار دارد، سر و کار روانشناس و مشاور با غم های مردمست، همان طور که پزشک باید تدابیری بیندیشد که دردهای بیمار جسمش را مبتلا نکند، روانشناس هم باید مراقب روحش در برابر غم هایی که همه روزه احاطه اش می کند باشد و اما کار روانشناس و مشاور  در این زمینه دشوارتر است، زیرا پزشک اگر زخمی در بدن داشته باشد به راحتی می تواند بپوشاندش و راه ورود دردی به بدن خویش را ببندد اما پوشانیدن زخم های روحی به این سادگی نیست و روانشناس باید چنان به این زخم ها آگاه باشد که مبادا غمی از این طریق راهی برای ورود به روحش بیابد.*

++ روانشتاس ومشاور بودن نه به درس است نه به رشته، این هایی که وقتی به چشم هایت نگاه می کنند، ته دلت را می خوانند، اینها همان روانشناسان بالذات اند که دوست داشتی ترین موجودات عالمند

++ پست قبلی ما هم سوژه ی رادیو بلاگیها شد بنده از همین بلاگفا جایزه ی خودم را تقدیم پدر و مادر عزیزم میکنم : دی  کلیک 

* به مناسب نهم اردیبهشت روز جهانی روانشناس و مشاور 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۳۸
holy mind
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​