لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی

ناامیدی

يكشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۱۴ ق.ظ

انسان نمیتواند طولانی مدت با احساس پوچی سرکند ، اگر به سوی چیزی رشد نکند ؛ کاملا راکد و منفعل نمی ماند ، بلکه استعداد های فروخورده اش به ناخوشی ، ناامیدی و در نهایت فعالیت های ویرانگر تبدیل میشود . احساس پوچی یا خلاء معمولا ازافراد ناامید سرچشمه میگیرد . که از انجام هرکار موثر در زندگی خود یا دنیایی که در آن زندگی می کنند ، ناتوانند . خلاء درونی حاصل انباشتگی دراز مدت این عقیده ی خاص فرد درباره ی خود است که قادر نیست به عنوان یک موجود هستی مند زندگی خود را اداره کند . یا نگرش دیگران را نسبت به خود تغییر دهد . یا تاثیر مفیدی بر دنیای اطرافش بگذارد. یا به خواسته های خود جامعه عمل بپوشاند . در نتیجه گرفتار همان حس پوچی و ناامیدی میشود که بسیاری از مردم روزگار ما دچار شده اند . و از انجایی که خواست و احساس اش تغییر مهمی را ایجاد نمیکند ؛ خیلی زود خواستن و احساس کردن را کنار می گذارد . از سوی دیگر بی احساسی و فقدان عاطفه دفاع هایی هستند در برابر اضطراب !!! وقتی که کسی مدام خود را با خطری مواجه میبیند که قادر نیست بر آن غلبه کند ، آخرین دفاعش این است که حتی از حس کردن آن خطرات و سختی های پیش رو هم پرهیز کند  و راحت تر بگویم جا بزند . ما انسان ها ناامید اگر نبودیم ، زندگی شادتری داشتیم . معجزه های بیشتری را جذب میکردیم . و چقدر من این موضوع را به چشم خود دیده ام . قدم های بهتری را برمیداشتیم و حالمان بهتر میشد . ما انسان ها گویا عادت کرده ایم که خیلی زود از همه چیز ناامید شویم و هیچ تلاشی برای خواسته های خود انجام ندهیم . شاید چون امیدوار بودن انرژی و زحمت بیشتری را میطلبد ، چون برداشتن مانع ها و باز کردن مسیر سخت تر از نشستن پشت مانع و غر زدن است . چون ادامه دادن و جنگیدن با سختی ها سخت از بیخیال شدن و توقف کردن و لم دادن است . ما انسانها عادت کرده ایم تسلیم باشیم و گوشه ای کز کنیم و بد و بیراه هایمان را حواله ی تقدیر و تاریخ و جغرافیا کنیم . چرا که حوصله ی جنگیدن و بلند شدن و ادامه دادن را نداریم . 

 

+ یکی از بهترین فیلم هایی که دیدم  کلیک  (The Shawshank Redemption )  شما هم بهترین فیلمی که دیده اید را معرفی کنید :) 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۱۴
holy mind

تنها مرگ است که دروغ نمیگوید

جمعه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۰:۳۱ ب.ظ

یکی از تفریحات و لذت های زندگی من تنهایی به بالاترین نقطه ی شهر رفتن  کلیک و ساعت ها در سکوت خیره به شهر شدن است . گاه آنقدر محو داستان هر یک از چراغ های روشن خانه های این شهر میشوم  کلیک که دیگر زمان از دستم خارج میشود . اما همین لحظات برای من بسیار زیبا و دلنشین هست . به طوری که اصلا علاقه ای به جایگزین کردن این تفریح با سایر تفریحات معمول را ندارم . چرا که روز به روز دیدگاه عمیق تری از زندگی را به من هدیه میدهد . بهتر میفهمم که چقدر با وجود این همه بزرگی و عظمت جهان ، ما انسان ها هیچیم و دنیا چقدر عبث و باطل است . درباب همین مطلب و پیرامون عبث بودن وجود ؛ شوپنهاور اشاراتی دارد که صحنه های زندگی همچون تصاویر منقوش برسنگ های سخت و ناهموارند. از نگاه نزدیک اثری برما نمیگذارند و چیز زیبایی در آنها یافت نمیشود مگر آنکه قدری دورتر بایستیم . در واقع دست یافتن به آنچه مدتها در آرزویش بسر برده ایم ؛ فقط کشف این حقیقت است که آن چیز چه مایه پوچ و توخالی بوده ! گاهی ماچنان زندگی میکنیم که گویی درانتظار چیزی بهتر هستیم حال آنکه اغلب  آرزو میکنیم که ای کاش گذشته بازگردد و برآن حسرت میخوریم. ما به زمان بسان چیزی نظرمیکنیم که باید درگذرد و دراین رهگذر مارا به اهداف و خواسته هایمان برساند . اکثر مردم هنگامیکه به پایان کار میرسند و نظری بر گذشته می افکنند در می یابند که سرتاسر زندگی را چون چیزی گذرازیسته اند و باحیرت مشاهده میکنند که آنچه بی اعتنا از کنارش گذشته اند و لذتی از آن نبرده اند ، همان زندگی شان بوده یعنی همان چیزی که بخاطرش زندگی کرده اند .آه، چه مخلوق حریص و سیری ناپذیریست این انسان! حقیقتا پس از رویارویی با اتفاقات ناخوشایندی که در پی بیماری سختِ عزیزترین فردزندگیم تجربه کردم ، باعث شد که به مرز زوربایی و سوته دلی برسم . تا بتوانم از بهانه های ساده  خوشبختی ؛ بیشترین لذت را ببرم و هرلحظه آماده ی مرگ باشم و هراسی ازاین سرنوشت نهایی و سفر قطعی نداشته باشم . در جمله ی زیبای اگوستین نیز اشاره دارد تنها دررویارویی با مرگ است که خویشتن حقیقی انسان متولد میشود . همیشه به این فکر میکردم که خواسته و ناخواسته آنچنان زندگی کرده ام که هنگام تفکر مرگ ، عذاب وجدان و شرم از تجربه خویش و شخصیت اکتسابی ونیز فرایند معنایابی ام نداشته باشم . و در واقع راز خرسندی و نیک روزی ابدی ام اینست که هرگز بدخواه و بخیل و کینه توز و حسود نبوده ام . اما افسوس سالهای عمرم را در مرز پرگزندی روزگار گذراندم که انسانیت ، شرافت ، نجابت ، محبت، روز به روز در آن بیرنگ تر می شود . و تنها ملاک افراد از خوب و یا بد بودن انسان ، ظاهر او شده . گاه می اندیشم به آنانکه عمری به دارویی و دزدی،ترور و تیره خواهی در پی شادمانی دروغین و خوشی ساختگی برآمده از چپاول و تجاوز بسر می برند اما آیا حتی چند ثانیه  به واپسین دقایق پیش از مرگ اندیشیده اند که وجدان یک عمر ناداشته شان از پس پرده ی انکار و نادانی به یکباره بیرون میجهد و گریبانشان را درست دم آخرمیگیرد و رهانمی سازد؟ خیلی وقت است که میکوشم مرگ را سالها پیش از آن بپذیریم و مردن را زندگی کنم. و چه زیبا رسول مهربانی  ها نقل می فرمایند : اِنَّ هذَا الدّینَ لَمَتینٌ فَاَوْغِلْ فیهِ بِرِفْقٍ  فَاحْرَثْ حَرْثَ مَنْ یَظُنُّ اَنَّهُ لا یَموتُ وَ اعْمَلْ عَمَلَ مَنْ یَخافُ اَنَّهُ یَموتُ غَداً ** این دین توأم با متانت است، بر خود سخت نگیر بلکه مدارا کن . کشت کن مانند کسی که گمان می برد نمی میرد و عمل کن مانند کسی که می ترسد فردا بمیرد. پس مرگ را  پیش از آن میپذیرم تا از لحظات زندگی لذت سرشار و بی عذاب ببرم ؛ لذتی که برآمده از تاراج نیرنگ و دروغ نباشد . 

 

پ ن : و سرانجام اگر قرار بود من و زندگی ام موزیک بی کلامی باشیم . کلیک

* عنوان پست از صادق هدایت

**مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 589

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۳۱
holy mind

رویا یا کابوس مسئله این است

يكشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۳۱ ب.ظ

شاید حق با ملاصدراست که بهشت و جهنم را ظهور و تجسم قوه‌ی خیالیه و از جنس خواب و رویا می‌داند. فکر کن آدم بعد از مرگ الی الابد توی رویاهای شیرین باشد، محشر است. و صد البته الی الابد کابوس دیدن هم فلاکتی است برای خودش.
 

* امشب دعا کنیم برای کابوس ها 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۳۱
holy mind

زندگی نزیسته ی والدین !

جمعه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۱، ۰۴:۱۵ ب.ظ

یونگ اعتقاد داشت برخی از انسانها دو چهره دارند ، چهره ای که به دیگران و حتی خودشان نشان میدهند که یونگ آن را ماسک یا نقاب می نامید . و چهره ای که در پشت این نقاب پنهان است ، سایه نام دارد . و شاید اینکه هر تعصبی تردید سرکوب شده است و هر کسی در هرزمینه ای دچار افراط است و در تلاش میباشد تا سایه ای که برعکس چیزی است که نشان میدهد را در پشت نقاب آن افراط پنهان نماید . اما بازی زندگی گاهی بازی پیچیده ای است ! وقتی پدر یا مادری دچار چنین نمایشی است در فرزند او تمایلی برای مقاومت در برابر این افراط شکل میگیرد . مثلا در مقابل پدر یا مادری که بیش از حد منظم یا وسواسی است ، فرزندی بزرگ میشود که شلخته و بی نظم است . در برابر پدر یا مادری که بیش از حد درویش مسلک و پارسا نماست ، کودکی رشد میکند که پول دوست و حسابگر است . و این همان چیزی است که میگوید هیچ چیزی بیش از زندگی نزیسته والدین بر فرزندانشان تاثیر نمیگذارد . به همین خاطر توصیه میکنند که هنگامی با فرزندانتان برسر موضوعی اختلاف نظر شدید و درگیری دارید و نمیتوانید همدیگر را تحمل کنید ، زمانی را به این اندیشه و پرسش اختصاص دهید که آیا این افراط فرزندم پاسخی به افراط من در جهت معکوس نمی باشد ؟ 

همچنان که در قانون سوم نیوتن میخوانیم هر عملی را عکس العملیست . مساوی و در خلاف آن !!!!!!! و د اخر اینکه جناب یونگ چقدر زیبا میگوید که تغییر کنید تا اطرافیان شماهم افراد دیگری شوند . افرادی که در اطراف ما هستند به صورت اتفاقی در اطراف ما قرار نگرفته اند بلکه به دلیل تشابه یا نقطه اشتراک خاصی جذب ما شده اند . بنابراین قبل از آنکه در جستجوی تغییر در دیگران باشید ، به فکر تغییر خود باشید . رفتار دیگران با ما قبل از آنکه به دیگران بستگی داشته باشد ، به خود ما وابسته و مربوط است . چرا که تمامی جهان به یک نخ آویزان است و آن نخ روان آدمی است . از این روست دانستن هرچه بیشتر آن برای همه ی ما امری حیاتی میباشد . 

 

+بعد از 6 سال نوشتن پست جدید با لب تاب به ما چسبید   از اخرین باری که با لب تابم پست جدید میگذارم دقیقا 6 سال گذشته :) به کجا چنین شتابان ای دنیای عجول و چغر :)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۱ ، ۱۶:۱۵
holy mind

١٤٠٠ هم تمام . ١٤٠٠ ای که نه میتوانم بگویم بهترین سال عمرم بود و نه میتوانم بگویم بدترینش شد . در سال ١٤٠٠ چیز هایی را بدست آوردم که رد پیری را برروی موهایم انداختند . تمام بهمن ١٤٠٠ را منتظر بودم . بهمنی که همیشه برایم معجزه داشت. زنده ام می کرد و بینِ هزار و یک دغدغه در خودش پناهم می داد، اما بهمن هزار و چهارصد خلاف تصورم پیش رفت . خوب میدانم که از زمانی نطفه ی ما بسته میشود ، مدام با حقایقی رو به رو میشویم که فراتر از ظرفیت ماست . و تنها راه چاره این است چنان سینه فراخ کنیم که احساس ناشی از واقعیت را تاب بیاوریم اما گاهی هنوز کنار امده یا نیامده رنج بعدی در راه است . آدمیزاد است دیگر . گاهی تاب تلخی را ندارد و گاهی تاب شیرینی را . خیلی از وقت ها که همچون امشب بی خواب میشوم ، جمله ی فرانکل در ذهنم مرور میشود که آنچه انسان را از پا درمی آورد ، رنج ها و سرنوشت نامطلوبشان نیست ، بلکه بی معنایی مصیبت وار زندگیست . و پرسشی که بلافاصله در گوشم زنگ میزند ایسنت که آیا این همه رنج کشیدن معنایی دارد؟ و گویی ندایی در گوشم میپیچد که معنا فقط در لذت و شادمانی و خوشی نیست . بلکه در رنج و مرگ هم میتوان معنایی یافت . پس رنج را نباید امتداد داد . باید مثل یک چاقو که چیزها را میبُرد ، از بعضی رنج ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی. چرا که ترس از رنج ، از خود رنج بدتر است .   صبر و تجربه ی بسیار میخواهد تا به این جمله برسی که بگذر و جلو برو . گذر زمان همه چیز را تغییر میدهد . 

+ بشنویم آهنگ بسیار زیبای فرانسوی Avec le temps   کلیک

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۱ ، ۰۴:۳۴
holy mind

متنفرم از روزهایی که حتی خود نمیدانم دردم چیست ؟ شاید هم دیوانه شدم و بقول آر دی لینگ دیوانگی یک سازگاری کاملا عقلانی با یک جهان دیوانه است .و این یعنی من هم در حال سازگاری با دنیای خویشم  :) به هر جهت با همین شوریده حالی پشت فرمان نشستم  و به سمت شهر مورد علاقه ام رفتم  تا کمی از این خال بد را به حال خوب تبدیل کنیم :)  

 بار دیگر شهری که دوست میداشتم / میدارم / خواهم داشت  :) کلیک و کلیک  

پ.ن : سردی دی ماه و زیبایی برف باعث شد که این کلیپ را اماده کنم . ممنون از مهران یاوری عزیز:) 

+ باهم بشنویم

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۰ ، ۲۲:۵۳
holy mind

برخی از دوره های رشد ما ، چنان گیج کننده است که ما حتی تشخیص نمیدهیم که رشدی در حال وقوع است . شاید ما احساس خصومت شدید یا عصبانیت یا گریه و غم کنیم و یا دچار حمله هراس و یا هیستریک شویم و یا ممکن است احساس افسردگی کنیم . اما هرگز به ذهن ما خطور نمیکند که در واقع در مرحله ای از تغییر هستیم . مگر اینکه ما اتفاقی در کتابی در مورد حالمان بخوانیم . یا اینکه شخص متخصصی برای ما توضیحش بدهد . دقیقا حالمان مثل دانه ایست که در تلاش است سنگی را بشکند و از دل زمین برخیزد. تا به گیاه تبدیل شود . اغلب این احساس برایمان ناخوشایند است . حتی ممکن است برای اطرافیانمان هم باعث تعجب شود  . اما انچه برایمان ناخوشایند ترش میکند ،این است که نمیدانیم چه اتفاقی در حال افتادن است ؟! آن دوره های طولانی که بنظر میرسد چیزی در درونمان منتظر است ؛ نفس خود را حبس کرده و مطمئن نیستیم از این که قدم بعدی چه باید باشد ؟ و یا چیست ؟ اما سرانجام تبدیل به دوره هایی میشود که منتظر آن هستیم . زیرا در آن دوره ها است که میفهمیم برای مرحله بعدی زندگی خود آماده شده ایم . و این به احتمال زیاد یعنی سطح جدیدی از شخصیت در حال شکفتن است . چرا که به ضرس قاطع میتوانم بگویم محال است چیزی تا ابد همان بماند که بوده . تغییر و شکوفایی جز لاینفک زندگی یک موجود است . حال تغییر فیزیکی باشد و یا روحی :)

 

امروز هم جمعه بود و کلافگی جمعه ای مجددا سراغم آمد ؛ به دل جاده زدم و از هوای پاک و سرد زمستانی لذت بردم . ترکیب هوای تمیز ، آسمان آبی ، ابر ، زمستان ، تلالو نور و صدای استاد شجریان ؛ باعث شد برای لحظات کوتاهی از همه جا و همه ی دغدغه هایم دور شوم  . دوست داشتم زیبایی های امروز را با شما هم به اشتراک بگذارم . کلیک 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۰ ، ۲۳:۴۳
holy mind

احیاناً یبکی فیک کل شی اِلا عینیک

پنجشنبه, ۱۱ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۰ ب.ظ

حقایق زندگی ما را رنج میدهند . و در وسع هیچ انسانی نیست که زندگی بی رنج داشته باشد . اصلا میدانی ، تراژدی زندگی این است که حتی اگر تمامی کوشش های رسیدن به هدفت را هم متحمل شوی ، باز هم چیزی رسیدن به آن را تضمین نمیکند . وجوه تراژیک زندگی که اجتناب ناپذیر هم هستند ، این است که همواره بااین وجوه سرو کار داریم و هر لحظه باید حقیقتی را که ناخوشایند است بپذیریم ، چرا که تنها حقیقت است که مارا نجات میدهد .اگر با حقایق آشنا شوی ؛ ممکن است زندگی ات را تلخ کند . اما اگر زندگی و مرگمان را در اینجا و اکنون ترسیم کنیم ، هستی ما از خواب و خیال بیدار خواهد شد .انگاه در می یابیم آنان که احترام قلبی خودرا به مرگ ابراز کرده اند ، شوق خروج از پیله ی افکار و هر انچه که برایش آزار دهنده است را بدست آورده اند . بنظرم عمده ی اضطراب های بشر را همین دو ( هیچ ) یعنی هیچکس و هیچ چیز تشکیل میدهد که اولی اضطراب تنهایی و دومی اضطراب مرگ است.اما غافل از اینکه مرگ اندیشی آغاز زندگی است هرچند که خود مرگ پایان زندگی قابل لمسمان است .

نیچه در جمله ای درخشان میگوید اگر میخواهید زندگی را آغاز کنید ، فرض کنید فرشته مرگ جلوی شما حاضر شده است و شما فقط فرصت نوشتن متنی بر روی سنگ قبرت داری و بعد از آن بلافاصله میمیری . اما هیچ محدودیتی هم در نوشتن نداری . پس چنین بنویس در اینجا کسی آرمیده است که میخواست فلان شود اما بهمان شد . یا میخواست فلان نشود اما بهمان شد . و در قسمت اول آرمان و در قسمت دوم آنچه واقعیت پیدا کرده را بنویس . و واقعیت ها را از فردا شروع کن و هرچه آرمانت بوده را عمل کن . باید بدون حسرت و اضطراب ، بیاد مرگ باشیم . چرا که انسان اگر به هر امر نامعلومی ، بیش از آنچه ضرورت داشته باشد ، بپردازد ، دیری نمیپاید که دچار ملال و خستگی میشود .

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۰ ، ۲۳:۱۰
holy mind

باران کجا و راه بی پایان کجا؟

جمعه, ۲۱ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۵۵ ب.ظ

بنظرم تنها عاملی که باعث شد دوباره دست و دلم به نوشتن در این وبلاگ برود ، بارش باران امروز بود . بارانی که باعث شد منِ عاشق باران شال و کلاه کرده و تنهایی دل به کوچه و خیابان های خیس و پاییزی شهرم بزنم . نمیدانم از کدامین شهر و دیار این پست را میخوانید ، اما امیدوارم حال دلتان همیشه آفتابی و هوای شهرتان همیشه بارانی باشد . 

بلوار زیبا و قلبِ شهرم  کلیک و کلیک 

کافه سیار و دوست داشتنی :) کلیک 

ویو اتاقم امروز صبح   کلیک

و غروب جمعه ی دلتنگی که این گونه تمام شد کلیک 

باهم بشنویم  کلیک

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۰۰ ، ۲۱:۵۵
holy mind

دلت نگیره رفیق :)

جمعه, ۹ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۲۹ ب.ظ

احساس میکنم هرانسانی عصر جمعه ها به یک " دلت نگیره رفیق " نیاز دارد . 

+ چونکه جمعه بود و دلمان گرفته بود و هوس تنهایی کافه رفتن به سرمان زده بود . کلیک 

++ ما آدم معمولی ها حتی بعد از آیس موکا هم چایی میخوریم :))))

+++ باهم بشنویم :) 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۰ ، ۲۲:۲۹
holy mind
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​