لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی

خدا خیر بدهد نفر هزارم را

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۴۲ ب.ظ
عکس و تصویر شاید برای بزرگ شدن زود بود.. شاید باید کوچک می ماندیم ؛ تا 20 سالگی ...
 
 

شاید برای بزرگ شدن زود بود.
شاید باید کوچک می ماندیم ؛
تا 20 سالگی ...
تا 30 سالگی ...
تا 60 سالگی اصلاً ...
کوچک می ماندیم و زندگی می کردیم .
مثل 4 سالگی موقع دروغ گفتن خنده مان می گرفت ،
دویدنمان از سر شوق بود ،
و گریه هایمان بخاطر افتادن بستنی ...
درد ها با بوسهء پدر آرام و اشک ها روی دامن مادر خشک میشد ...
ما قد کشیدیم ...
ولی بزرگ نشده بودیم ،
و هنوز خیلی کوچک بودیم که پلکی زدیم و دیدیم وسط یک مسابقه ی بزرگیم .
آدم ها را دیدیم که می دوند ، خسته می شوند ، گریه می کنند ، هل می دهند ، زمین می خورند ، بلند می شوند ، باز می دوند می دوند و می دوند ...
تازه داشتیم آدم ها را نگاه می کردیم ،
تازه می خواستیم بپرسیم اسم مسابقه چیست ؟!!
چرا باید بدوییم ؟!!
اگر ندویم چه میشود ؟!!
تازه می خواستیم بند کفش هایمان را سفت کنیم ؛ که یک نفر ، دو نفر ، ده نفر ، لگدمان کردند و رد شدند ...
وقتی که خوب له شدیم ؛
نفر هزارم قبل از آن که از روی مان رد شود ؛ یقه مان را گرفت ، بلندمان کرد و گفت :
" پاشو .
زندگیه ... 
باید بدویی ... "
خدا خیر بدهد نفر هزارم را !!
ما می دویم ؛
با کفش هایی که هنوز بندش باز است.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۱۱
holy mind

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​