لب خاموش نمودار دل پرسخن است

کامنت ها تایید نمیشود . امانت میماند پیش خودم

پشتیبانی

بایگانی
خانوم زهره وند گفت که امروز باید برای بچه ها صحبت کنید . من هم فقط موضوع بحث را پرسیدم و مشکلی برای حرف زدن نداشتم و وقتی مشخص شد در چه مورد باید صحبت کنم ،تصمیم برآن شد زنگ اول برای بچه های سال اول و دوم سال دوم و سوم برای سال سوم ها صحبت کنم . زنگ اول بود و به سمت کلاس سال اولی ها رفتم وارد کلاسشان که میشوم همگی بلند میشوند و صلوات میفرستند و من همزمان میروم کنار تخته سیاه و روی سکو میایستم جایی که دبیرهایشان همیشه میایستند و درس میدهند و درس میپرسند . صلوات که تمام میشود سرجایشان مینشینند اما همهمه و شیطنت ها کماکان ادامه دارد . یکی ازبچه ها بلند میشود و میپرسد خانوم قرار است شما بجای خانوم مالمیر به مادرس بدهید؟ من هم گفتم اگر ساکت شوید جواب تک تک سوال هایتان را میدهم . کمی صبر کردم و فقط به بچه ها نگاه کردم . وقتی متوجه نگاه های بدون تذکر من شدند ، یک دفعه سکوت عجیبی برقرار شد و بعضی هم که صحبت میکردند با سقلمه ی کناری به خودشان میامدند و ساکت میشدند ، لبخند زدم و بلند شدم خودم را معرفی کردم . همیشه عادت دارم که موقع معرفی اسم کوچکم را هم میگویم . تعجب کردند که اسمم را گفتم و احساس صمیمیت بیشتری پیدا کردند برایشان ازهدفم گفتم ازاینکه چرا من این جا هستم رفته رفته بچه ها بقول معروف یخشان اب شد . و سوالات شخصی پرسیدم که همه را سربسته جواب دادم . یاد دوران دبیرستان خودم افتادم که چطوربودم و چطور شدم . دلم برای 3، 4 سال پیش خودم تنگ شد که من هم دختری دبیرستانی مثل همین دخترهابودم و دغدغه های ان موقع کجا و دل نگرانی و دغدغه های الانم کجا ! بچه ها یک به یک سوالات خود را پرسیدند، گفتم که هرسوالی دررابطه با موضوع بحث ، هست بپرسید خیلی ها هم سوال هایشان را که میگفتند نمیتوانیم بپرسیم و گفتم که بنویسید و به من سوال هایتان را بدهید سوال هایشان را برایم نوشتند و قراراست هفته ی آینده به سوال هایشان جواب بدهم .و خیلی ازسوالات هم نمیدانم که چگونه جواب بدهم که باهمکاری استادم جواب سوال آنهاراهم پیدا کردم و روشش را یاد گرفتم . زنگ های بعد هم همینطور بدین روال گشت  . این هفته که مدرسه رفتم  آنقدر به قول معروف فک زدم که زنگ آخر صدایم درنمیامد و لیوان اب جوشی خوردم بلکه صدایم بازتر شود تا بتوانم جواب دخترهایی که به اتاق مشاوره میآیند را بدهم  آخر عادت ندارم که انقدر صحبت کنم و این بود که حنجره ام تعجب کرد و صدایم گرفت . حدود 50 نامه و سوال را داده اند که جواب بدهم . مدیر مدرسه هم پرده از رفتارخوبش برداشت ازافکار پلیدش رونمایی کرد و نشان داد که هدفش ازآن برخورد عالی و احوال پرسی زیاد خواستگاری از من بود اما  من مانده ام که چرا جلسه ی دوم این مسئله را مطرح کرد ؟ لااقل میگذاشت که جلسه ی اخر بگوید تا هم بیشترمرا بشناسد و هم اینکه من معذب نباشم وقتی ایشان رامیبینم . و فهمیدم که هر وقت همه چیز اوکی بود یک جای کار میلنگد . بگذریم این روز ها خیلی کارهای عقب افتاده دارم گزارش کارورزی را هم که تابحال هیچ ننوشته ام از کتاب و جزوه هایم که بگویم دریغ از خواندن یک صفحه !!! اینترنت هم بخاطر باران و تگرگ و رعد وبرق های دورور اخیر سرعتش در حد حلزون قطع نخایی است که باعشقش مشغول قدم زدن زیر باران میباشد و خیلی ازاوقات کلا نت قطع میشود و نمیتوانم کارهای اینترنتی ام را انجام دهم . از نماز صبح که بیدارمیشوم تا 12 یا 1 شب مشغول انجام کارهای خانه و بیرون ازخانه هستم . از درست کردن ناهار و شام تا خرید کردن و کمک کردن به خواهر و برادرهای کوچکتر برای انجام تکلیف هایشان . نمیدانم حکمت خداچیست  درست است که حکمت خدا خیلی بالاتر از درک و فهم من است اما این قسمت زندگی واقعا سخت میگذرد درست است به روی خودم نمیآورم ولی واقعا نگرانم و همه ی کارهارا مثل ربات انجام میدهم . ازخدامیخواهم که توان و نیرویی بدهد که بتوانم از پس این مشکلات برآیم و مدام باخودم زمزمه میکنم  روزگار دو روز است ، روزی به سود تو، و روزی به زیان تو است ، پس آنگاه که به سود تو است به خوش گذرانی و سرکشی روی نیاور، و آنگاه که به زیان تو است شکیبا باش.* سعی میکنم شکیبا باشم تااگد عمری بود با مرور گذشته هایم لبخندی ازسررضایت برروی لبانم بنشیند نه اینکه افسوس و آه باشد .  الهی آمین .                                                         -------------------------------------------------------------+ عنوان مطلب از حضرت حافظ  : )++  این هم مخصوص ماهی سیاه شکموی خودم  کلیک * حکمت 396 نهج البلاغه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۲۰
holy mind

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
http://online.1abzar.com/user.php?admin=39542&ref=http://http://nemodar.blog.ir/

پشتیبانی

​ ​